حدود 60-70 سال پیش یک خانومی فوت میکنه، همسرش روز تشییع جنازه و مراسم ختم و ...
حسابی گریه و زاری و بی قراری میکرده!
خانوم های دیگه متعجب و کمی هم با حسادت! به شوهراشون نهیب میزدن
که ببین چقدر زنشو دوست داره! یاد بگیر! و همه در دل آرزوی همچین همسر با محبتی رو داشتن!
از جمله زن عموی مادربزرگ من که به شوهرش میگفت: بیچاره! ببین چقدر تنها شده!
ببین چقدر زنشو دوست داشت! حالا ما بمیریم شما ککتون هم نمی گزه!
و عموجان که ذات همجنسان خودش رو می شناخته!!! به خانومش میگفته که اینا همش ظاهرسازیه!
و خانوم هم باور نمیکرده. خلاصه که چند وقتی نمیشه که این آقای مهربان! تجدید فراش میکنه
( نامبرده گویا تا چهلم هم صبر نکرده به احترام همسر فوت شده!!!)
و معلوم میشه که همه ی این گریه و زاری ها برای یافتن همسر جدید بوده و نه از فراق زنِ مُرده!
:)
+ شخصا مشکلی ندارم که همسرم بعد از من بره دوباره ازدواج کنه، ولی خب بهش میگم که تا چهلم صبر کن اقلا!!!
چند سال قبل رفته بودیم جایی سفر، من و دوستانم،
اتفاقی که اغلب بعد از چند روز، می افتاد؛ این بود که وقتی من میرفتم جایی،
دخترا و خانومهای دیگه همه بلند میشدن و منو ماچ میکردن.
دستشونو حلقه میکردن دورگردنم و تا جا داشت منو می بوسیدن!
دوستانم گاهی به خنده و گاهی به ناراحتی شاکی میشدن که این چه وضعیه؟!
ما سه روزه اینجا میایم پیششون! بعد اینا تا تو رو میبینن ماچت میکنن و ما رو نه! فقط بهمون دست میدن!
این رو بزارین در کنار اینکه کلی پیشنهاد در جهت آنجا ماندن هم به من میشد! خیلی باحاله، نه؟!
روی دیگه ی این سکه رو اما اغلب نمی دیدن. اینکه فقط من بودم که شب ها تا صبح خوابم نمی برد،
به خاطر خارش ناشی از گزش کک و ...
و البته روی دیگه ای که همه ی سکه های محبت و علاقه داره، اونهم این که وقتی به کسی علاقه مند هستیم،
ناخودآگاه انتظاراتمون ازش زیاد میشه، اگر دلمون رو بشکونه، چند برابر ناراحت میشیم و ...
و فکر کنید چقدر سخت بود دیدن دل شکستگی دخترایی که گریه میکردن و مادرایی که ...
+ هر موفقیتی، هر جایگاهی، هر امکاناتی، که ما می بینیم و ممکنه حسرتش رو داشته باشیم، دو رو داره...
و ما اغلب روی دوم رو نمیبینیم و فقط حسرت خوبیها و نکات مثبت رو میخوریم...
این لینک رو برای دوستی فرستادم : مراقب سکه های تقلبی باش!
میخواستم این مطالب بالا رو هم براشون بنویسم. اون روز فرصت نشد، اینجا مینویسم. :)
این مطلب رو میخواستم از روز کنکور بنویسم، برای المی. اما گفتم صبر کنم تا نتایج بیاد.
یکی از سخت ترین کنکورهای ریاضی فیزیک همه ی دوران ها زمان ما بود.
انقدر بگم که یک سوال فیزیک کنکور ما،
یک اثباتی از یک رابطه ای بود که تو جلد چهارم کتاب هالیدی اومده بود و نه جای دیگه ای.
من خونده بودم البته و درست جواب دادم؛ اما دقیقا همون موقع به این پی بردم که چه امتحان مسخره ای!
از همکلاسیهای من فقط سه نفر به این سوال جواب دادن که دوتاشون غلط بود جواباشون.
من برگه پاسخ نامه رو که تحویل دادم، شروع کردم به گریه کردن و تا خونه یکریز گریه میکردم توی خیابون.
نتایج هم که اومد میخواستم دوباره بخونم برای سال بعد، خدا مادر رو خیر بده که نذاشت همچین کاری بکنم...
این رو به عنوان کسی بهتون میگم که بهترین دانشگاه های این کشور رو دیدم، بهترین اساتید رو دیدم،
سر کلاس اساتید مختلف تو دانشگاههای مختلف رفتم و کتابی نبوده تو منابع درسی که زیرو رو نکرده باشم،
آسمون همه جا یک رنگه. خیلی خیلی به خودمون بستگی داره که چکار میکنیم.
بعد هم این یادتون باشه که از درس خوندن توی دانشگاه، سه تا چیز نصیب ما میشه،
اول مدرکمون (معدلمون)، دوم سوادمون ( دانش ما نسبت به رشته تخصصی مون)
و سوم تجربه روزهای دانشجویی مون (فعالیت های هنری، فرهنگی، سیاسی).
بعد از یکی دو ترم درس خوندن توی دانشگاه، هممون متوجه میشیم که چی میخوایم و دنبال همون میریم.
دانشگاه فرصت بی نظیریه برای تجربه ی استقلال در یک ماکت جامعه، زور شنیدن و از رو نرفتن،
و اینکه عواقب کارهامون رو خودمون بپذیریم و والدینی نیستن که بیان با مدیر و ... صحبت کنن.
+ تجربه من زیادی سنگین بود. دانشگاهی بسیار سخت گیر و دانشکده ای بسیار منظم و سختگیرتر!
گرچه اذیت شدم، اما الان با خیلی چیزها که باعث جازدن بقیه میشه، ناامید و دلسرد نمیشم. :)
++ موفق باشین. :)
امروز به یک روستای خیلی زیبا رفتیم که تا حالا نرفته بودم.
روستای بامزه ای بود و امام زاده خیلی ساکت و آرومی داشت،
منم براتون چندتایی عکس ازش گذاشتم.
+ بقیه عکس ها رو نمیزارم، که خودتون بیاین برین ببینید. حیفه چنین جایی رو آدم به چشم نبینه. :)
+ روی عکس ها کلیک کنید تا اندازه ی واقعیشون رو ببینید. :)