343، گوجه نشسته!

1- امروز موقع درست کردن سالاد متوجه مورد مشکوکی در مورد گوجه ها شدم! اما بیخیال شدم و فکر نمی کردم مشکلی باشه. مادر که اومدن فرمودن گوجه سبد قرمز ( که من ازش برداشته بودم) نشسته هست! دیگه من به روی خودم نیاوردم! آخه سالاد آماده بود، سس هم بهش زده بودم. حسش نبود دوباره سالاد درست کنم! هنوزم که کسی حالش بد نشده توی خونه. انشالله که به خیر بگذره!


2- دیشب بستنی تولد مصطفی رو خوردیم. ما رو به بستنی نعمت مهمان کرد. خودش هم هر چی طعم تلخ بود سفارش داد، اما نصف بیشتر نتونست بخوره. پسرمون رو حسابی جو فوتبال گرفته! دیشب لباس بارسلونا رو پوشیده بود اومده بود، با شرت و جوراب ورزشی و کفش و .... همش هم توی ماشین برامون بازیها رو تحلیل می کرد! 



3- اگر من مسئول برنامه ریزی برای سبد غذایی خانواده باشم، هر روز یک غذایی درست میکنم که کدوی سبز بریزم توش، مثل وقتی که مامان اینا رفته بودن یزد. هر روز یک وعده غذایی کدو سبز داشتیم. یک روز کنار مرغ، یک روز سرخ شده با تخم مرغ و ...



۱۹ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
مریم بانو

342، روزانه نوشت رمضان

1- امروز بر خلاف چند روز گذشته هو خنک تر بود، اما شدیدا شرجی! گرچه من یک ربع بیشتر از خونه بیرون نرفتم، اما خیس عرق شدم. حالا توی این گرمای خرما پزون باید تهران هم برم! دعا کنید که کارهام روی روال بیفته و آموزش دانشگاه از خر شیطون بیاد پایین و مدرک ما رو بهمون بده و ما رو ول کنه بریم! از دیشب هم به یک مسئله ی جالبی دارم فکر میکنم، نمی دونم حلی که من میخوام انجام بدم عملی هست یا نه، باید یه روز برم آی.پی. ام استادم رو ببینم و باهاش حرف بزنم در مورد امکان انجام این حل.


2- روزهای ماه مبارک رو به بیحالی میگذرونید؟ نگران هستین که حال عبادت نداشته باشین؟ علی الحساب همین که بیحال هستیم و حال گناه کردن نداریم خودش یک قدم رو به جلو محسوب میشه. انشالله کم کم حال عبادت هم پیدا میکنیم. این مناجان رمضان رو هم حتما بشنوید. برای اعیاد شعبانیه گذاشته بودمش. اما بازم گفتم که شنیدنش توی این شب ها خالی از لطف نیست. کلیک!


3- این هم عاشقانه نوشت:


با دختری دوست شو که کتاب بخواند.
با دختری دوست شو که پولش را به جای لباس خرج کتاب کند.
دختری که فضای کمد لباس‌هایش تنگ باشد. نه از زیادی لباس. از نگهداری کتاب.
دختری که لیست بلندی از کتاب‌ها را برای خواندن تهیه کرده است.
دختری که کارت کتابخانه سالهای کودکیش را هنوز با خود دارد.

ادامش رو اینجا بخونید: کلیک!

۲۵ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
مریم بانو

341، بهشت زوری!

این مطلب رو دو سال قبل بعد از شبهای احیا نوشتم، از مراسم شب قدر مسجد امیرالمومنین(ع)، زرگنده.
 مراسم از 12 تا 3.5 شب بود. اول با دعای جوشن  کبیر شروع کردن، حدود 30 بند از دعا رو خونده بودن که یک خانومی با نوه ی دخترش اومد که پیش ما به زور خودشو جا کنه. حالا هرچی هم ما میگیم جا نیست(و واقعا جا نبود و به قول ما چوب بر زمین نمیومد)، میگه اونجا که ما نشسته بودیم سرد بود اومدیم اینجا. خلاصه دختر کوچولو رو به زور نشوند پیش ما و خودش هم به زحمت زیاد نشست جلوی بچه. دختره 9-10 ساله بود. با چهره ی خیلی معصوم و دوست داشتنی، اما بیچاره از نبودن جا گریه اش گرفته بود....
مادربزرگش هم شیرینی و میوه در آورد به زور به دختره میداد و می گفت الان تمام میشه عزیزم، الان تمام میشه! به خانومی هم که اون سمت بچه نشسته بود و داشت نگاه می کرد این صحنه رو، با قیافه ی حق به جانبی گفت: بچه باید از الان بیاد مسجد بفهمه عبادت چیه!!!  (من با این سنم قبل رفتن به مسجد داشتم فکر می کردم از سالهای بعد دعا رو خودم توی خونه بخونم و بعدش برای بقیه ی مراسم برم مسجد. کما اینکه شب نوزدهم همین کارو کردم و خیلی هم خوب بود. توی مترو موقع رفتن دعا خوندم.بگذریم.)
این دعا با همه ی اشک و آه های دخترک بیچاره تمام شد. من رفتم بیرون یه شربتی بخورم. وقتی برگشتم دیدم خانوم جان و دختر کوچولو به نماز ایستادن. ما هم فکر کردیم که حتما نماز دو رکعتی لیله القدر رو می خونن. بعد که دیدم خیلی طولانی شده و پیاپی قامت می بندن؛ گفتم حتما نماز 100 رکعتی امشب رو دارن می خونن. که خب خدا رو شکر خانوم جان در عبادت تخفیف داده بودن به این دختر معصوم فهمیدیم نماز شب بوده. بعد 4 تا نماز اول خانوم جان داشت به بچه می گفت نماز شفع رو چطور بخونه. بیچاره از خواب و خستگی درست نمی فهمید چطوریه. من کلی دعا می کردم که بعدش بچه رو مجبور نکنه نماز وتر رو هم بخونه، که خب چون ما مستجاب الدعوه هستیم(!) مجبور نکرد بچه رو. دختر بیچاره از شدت خواب چشمهاش قرمز شده بود. چهره ی بسیار مظلوم و دلنشینی هم داشت. دعا کردم که از امشب براش خاطره های خوب بمونه نه زجر در عبادت و....
نمیدونم چی باید گفت به آدمهایی که فکر میکنن به زور میشه کسی رو مسلمان کرد. به زور میشه کسی رو نمازخون کرد. به زور کسی عبادت رو یاد می گیره. دیگه نمی دونم در تحلیل رفتار این خانوم جان و امثالهم چی باید گفت. مغزم از دیشب از تحلیل ناتوان شده.{ البته از دیشب همون دو سال پیش!! :) }

۸ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
مریم بانو

340، افطاری به یاد ماندنی

یکی از بهترین و خاص ترین خاطرات من از ماه مبارک مربوط به ترم 3 کارشناسی هست، و یکی از سخت ترین دروس رشته مون. هنوز مهر نشده بود که ماه رمضان شروع شده بود. من هم اون ترم هر روز تا 7 کلاس داشتم! روزه گرفتن واقعا سخت بود. دو روز هفته رو با یک استادی کلاس داشتیم که مسیحی بود. استاد ما همیشه توی همه ی سالهای تدریسش، حداقل 2 ساعت تمام درس می داد. بدون یک لحظه فوت وقت یا حتی استراحت. ماه مبارک رمضان اما استاد برامون برنامه ی دیگه ای چیده بود. به مستخدم دانشکده پول می داد که برامون افطاری بخره. هر روز صدای اذان که میومد، مدت 15 دقیقه به ما وقت میداد برای صرف افطار. نون سنگک و پنیر و گردو و سبزی و خرما و زولبیا بامیه و ... سفارش کرده بود چای رو شیرین کنن و توی لیوان برامون بریزن تا معطل نشیم. همیشه هم چند برابر تعدادمون چای و بقیه خوراکی ها آماده بود. بعد از افطار هم کلاس ادامه داشت تا ساعت 7-7.5 .

امروز سر افطار یاد استادمون افتادم... این روزها خبرهای مربوط به داعش رو که میشنوم، یاد استاد مسیحیم میفتم و یاد نمونه سوالاتی که استاد بالای صفحه اولشون می نوشت: " اگر دین ندارید، لا اقل آزاده باشید."


بعدا نوشت: مورد دوم این پست خاطرتون هست؟ همین استاد مذکور ما بوده...

۱۹ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
مریم بانو

339، وصایای مریمی

الان که دارین این متن رو میخونید احتمالا من در بین شماها نیستم. سعی کنید از من به نیکی یاد کنید و همیشه خاطرتون باشه که من نخواستم کسی رو اذیت کنم و اذیتتون هم نکردم خدایی، نه؟! من در غروب آخرین جمعه ی ماه مبارک شعبان به دلیل مصرف ماهی و سیرترشی در وعده ی سحری جان به جان آفرین تسلیم خواهم کرد. وصیت اول من به شماها اینه که از خوردن این جور غذاها در سحرهای ماه مبارک رمضان خودداری کنید و اجازه ندین نفستون بر شما غلبه کنه و ماهی نخورید، اگر هم خوردین نوش جانتون، اقلا کنارش سیرترشی نخورید، حتی اگر ترشی چند ساله بوده باشه. دیگر از وصیت های من به شما اینه که دخترای خوبی باشین، گیس های همدیگه رو نکشید، با هم مهربون باشید و حُسن خلق داشته باشین. زندگی رو به خودتون و بقیه سخت نگیرید.

مقداری کتاب و قسط و یک خط موبایل و یک گوشی و لپتاپ و لباس و کفش و ... هم دارم که هرکدوم به کارتون میاد، بگین توی وصیت مهر و موم شده بگم براتون بیارن، وصیت کردم مقدار اندک طلاهای منو بفروشن و قسط های صندوق رفاه و ... رو باهاش بدن و بقیشم خیرات کنن.اما جدی ترین وصیت من همونه که اول گفتم. ماهی و سیرترشی نخورید، حتی اگر ترشی 4 ساله بود و ماهی قزل آلای رنگین کمان!

+ انا لله و انا الیه راجعون. اگر من زنده موندم که خودم شب بعد افطار میام. اگر نه که طبق وصیت عمل کنید.


۳۳ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
مریم بانو