۱۰۷ مطلب با موضوع «ذهنیات» ثبت شده است

579، خانه خدا یا شما؟!

1- امروز غروب بیرون بودم که اذان شد و سر راهم رفتم مسجد تا نماز بخونم. این مسجد رو همیشه خیلی دوست داشتم. امام جماعتش روحانی سید جوانی هست که نماز خوندنش حس خیلی خوبی بهم میده. وارد قسمت زنانه که شدم دیدم یک خانم فقیری که گاهگداری تو خیابون میبینمش، نشسته کنار در ورودی و تمام صورتش از سرما سرخ سرخ شده.

2- رفتم تو صف نماز، هنوز چادر نماز سرنکرده بودم که خانم های صاب مسجد! ریختن سرم که قبله یه کمی اینور تره! گفتم چشم اجازه بدین من چادرمو سر کنم، بعد مُهر رو درست می زارم. وسط نماز یکی از خانمها رفت درو باز گذاشت. هوا به شدت سرد بود. بعد صدای یکی بلند شد که کیه چادرش بوی پا میده؟ چرا نمی شورید چادرتون رو و ....

3- بلند شدم که بیام، دیدم خانمهایی که اطراف این خانم فقیر نشستن همه چادراشونو گرفتن جلوی بینی شون و اون هم هاج و واج نگاهشون می کرد. خیلی ناراحت شدم... در زمان رسول الله یک عرب بادیه نشین اومد مدینه و رفت مسجد پیامبر. بدوی بود و تو مسجد ادرار کرد... صحابه بلند شدن که براش شمشیر بکشن که اهانت کرده و اینجا رو نجس کرده و ... پیامبر جلوشون رو گرفت و گفت این دوست من هست و با مهربانی با مرد بادیه نشین برخورد کرد...ای کاش ما داعیه داران این دین...

۷ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰
مریم بانو

576، کیسه بوکس

1- بعضی آدمها برای بعضی از اطرافیانشون مثل کیسه بوکس هستن. یعنی اطرافیان وقتی مشکلی دارن، وقتی ناراحتی دارن، وقتی درگیری دارن و کلا هر چیز ناراحت کننده ای، این مشکلات رو روی اونها خالی میکنن. حالا هر کدوم به نحوی، یکی با ترشرویی، یکی داد میزنه و خودشو خالی میکنه، حتی ممکنه از خشونت کلامی به خشونت بدنی برسن و طرف رو کتک بزنن! البته نوع رایج کیسه بوکس " سنگ صبور غرغرها" هست.

2- با خوندن جمله آخر پاراگراف بالا احتمالا فکر میکنید کی ممکنه همچین کاری بکنه و ...؟! اما کم نیستن ازین دست آدمها و ازین نوع رفتارها.نکته تاسف بار ماجرا این نیست که "کیسه بوکس" تا ابد کیسه بوکس باقی می مونه، اینکه هیچوقت نگاه انسانی بهش نمیشه، نکته دردناک ماجرا اینه که کسی که بوکسور این رابطه هست، شادی ها و خوشی ها و ... رو جایی دیگه با کسی دیگه تجربه می کنه.


۴ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰
مریم بانو

575، مدتی است...

مدتی است که سعی میکنم قبل از حرف زدن فکر کنم،

قبل از نظر دادن فکر کنم و اغلب هم حرف نمی زنم و نظری نمی دهم.

استاد اخلاقی می گفتن، آدم همیشه از همه قدرت و ظرفیتش استفاده نمی کنه.

مدتی هست سعی می کنم در مورد زندگی بقیه تجسس نکنم، سوال نکنم، نپرسم،

مدتی هست سعی میکنم بیشتر کتاب بخونم، کمتر حرف بزنم، کمتر عصبانی بشم...

مدتی هست که...

۳ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰
مریم بانو

570، مشتری مداری!

1- مادرم وقتی کوچیک بود همراه پدربزرگم رفت پارچه فروشی که پارچه بخرن و همونجا براشون بدوزه. پارچه فروش و خیاط یک نفر و از اقوام دور بود و جزو معدود پارچه فروشان یک راسته ای در شهر. خیاط محترم و بسیار بداخلاق پارچه رو پشت رو میدوزه! هرچی هم بعدش بهش گفتن که این پارچه پشت رو هست، قبول نکرد! و مادر اونقدر اون دامن رو پوشید که خراب شد و دورش انداخت.

۶ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰
مریم بانو

563، کمی زمستان نوشت

1- شاگرد اخیرم بسیار حواس پرت هست، منتظر هست توضیح مطلب رو تمام کنم و برام خاطره تعریف کنه. یک خواهر دوقلو داره که بسیار درسخون و مورد توجه هست بر خلاف شاگرد توسری خور من. حواسش تا یه جاهایی جمع هست و بعد به کل حواسش پرت میشه و ساده ترین محاسبات رو نمی تونه انجام بده. گاهی فکر میکنم هر کدوم از شاگردانم یک نمونه کاریکاتوری از ایراداتی هستن که تو من حالا کم یا زیاد وجود داره و خودم رو تو آئینه این بچه ها می بینم، و لازمه که تلاش کنم برای تصحیح این اشکالاتم.

2- یکی از موضوعات مشاهدات من تو این سالهای اخیر، دیدن این هست که چطوری بعضی آدمها که به راحتی هر کار رذیلانه ای که دلشون میخواد در حقت انجام میدن، به آسونی دروغ می گن، خوبی های تو رو نادیده می گیرن، خودشون رو حق به جانب می دونن، به راحتی نقدت میکنن ( استادی داشتیم که میگفت انتقادپذیری یک ژست سیاسی هست و من به این جمله باور دارم.)، و بعد که شما کم کم بیخیال میشین نسبت به اون رابطه و کار، دیدن دست و پا زدن هاشون، متاثر کننده هست. آدمها اغلب بلاها رو خودشون سر خودشون میارن، و من فکر نمیکنم هیچ بلایی تو زندگی آدم سنگین تر از شکستن دل کسی باشه...


۲ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰
مریم بانو