۱۰۷ مطلب با موضوع «ذهنیات» ثبت شده است

543، خداپرستی سودجویانه

1- دوستان من ممنونم بابت دعاهای خوبتون. همین دیروز یک مبلغی پول به دست ما رسید و رفتیم روسری خریدیم. منتها به جای رنگ بادمجونی مدنظر رنگ آبی فیروزه ای خریدم. نمی دونم چرا همیشه این رنگ برام چشمک میزنه تو مغازه. خلاصه که دستتون درد نکنه بابت محبت های دور و نزدیکتون. خدا خیرتون بده. البته همچنان خواستین نذر بفرمایید برای ما. اصفهانی عزیز، فیروزه ای مهربون هم التماس روسری داشتش. ما رو مدنظر داشته باشین در نذرهاتون خدا بهتون نظر میکنه ان شاءالله.  :)

2- کتابی که در حال مطالعه ش هستم، اوایلش در مورد اقوام بدوی و پروردگارشون هست، یک نکته ای تو کتاب به نظرم بامزه اومد. اینکه این مردم تا وقتی خوش و خرم بودن و زندگی روی روال بود و برکت جاری بود و بارون به اندازه کافی می بارید، کاری به خدا نداشتن و هیچ نوع آیین پرستشی نداشتن، میگفتن که نباید وقت خدا رو گرفت! بعد همین که به مشکل میخوردن، یاد خدا میفتادن. همین که بارون کم یا زیاد می شد، مریضی پیش میومد، ازدواجشون به مشکل می خورد، دعا می کردن و از خدا کمک می گرفتن و به جز اون کاری به کار خدا نداشتن و می گفتن اون که به عبادت و بندگی ما نیاز نداره، بهتره وقتش رو نگیریم تا به کارهای مهمش برسه! :|

۶ نظر موافقین ۲ مخالفین ۱
مریم بانو

542، زن مورد نظر شما!

1- زنی که انتخاب میکنید، تاثیر مستقیم در شقاوت و سعادت شما داره. چه باور داشته باشین یا نداشته باشین، این زنها هستن که به امور اساسی خانواده جهت میدن و مردها در مورد همون امور کلان مثل تحولات خاورمیانه و ... نظرشون کارایی داره. دقت کنید من فمینیست نیستم! قصد برانگیختن کسی رو هم ندارم. دارم میگم که در انتخابتون دقت کنید. این زنها هستن که نهایتا تعیین میکنن شما با کدوم یکی از اقوام رفت و آمد کنید، با کدوم یکی رفت و آمد نکنید. تصمیمات زنها، خرید کردنشون، مدیریت مالی شون و ... همه و همه عواملی هستن که افق آینده زندگی شما رو مشخص می کنن.

2- زن شما مادر فرزند شماست، بنابراین مهمترین تاثیر رو در مورد نسلی که از شما می مونه، خواهد داشت، مخصوصا روی دخترای شما. یه نگاهی به اطرافیانتون بندازین، ببینید مردهایی که با زنهای خانواده دار و اصیل ازدواج کردن، اغلب زندگی منظم و روی روالی دارن، نمای زندگی مشخصی دارن، و خیلی چیزها براشون حل شده هست، حالا فرض کنید مردهایی رو که با زنهای باری به هرجهت ازدواج کردن، بعد از 20 سال هم که به زندگی شون نگاه کنید، نه رشدی داشتن، نه زندگیشون معلومه چیه و ...

3- چیزی که نوشتم، نتیجه مشاهدات من هست در طول سالیان زیاد و زندگی آدمهای مختلف. لزوما ممکنه درست نباشه، اما من به عنوان تجربه خوب بهش اکتفا خواهم کرد.شما هم نظر خودتون رو در این باره بفرمایید.


۱۱ نظر موافقین ۳ مخالفین ۱
مریم بانو

540، دی نوشت

1- امروز رفته بودیم دیدن زنی بی نظیر، کم نظیر هم نه... بی نظیر. باید می بودین و مزه مزه می کردین شنیدن حرفهاش رو. دوست دارم یک چیزی از حرفهای امروزش بهتون بگم. به ما گفت به همه چیز از آدمها، بزرگ و کوچیک و اشیاء احترام بگذارید. با هر چیزی محترمانه و خوب برخورد کنید، حتی کفشتون، حتی لباستون، همه چیز، حقش رو به جا بیارین...

2- به همه کسانی که زندگی یکنواختی دارن، به کسانی که انگیزه ندارن، کسانی که شکست عشقی خوردن، کسانی که قراره شکست عشقی بخورن و .... پیشنهاد میکنم که فیلم "Begin Again" رو تماشا کنن. فیلم کم نظیریه. من چیزی در موردش نمیگم. خودتون ببینید.

3- امروز روزی در چند سال پیش وقتی ترم 3 لیسانس بودیم، برای استاد ارمنی که به ما توی ماه رمضون افطار می داد، شیرینی خریدیم. ازمون تشکر کرد و بعد هم در جعبه رو باز کرد و گفت خودتون بخورید. بچه ها گفتن ببرید خونه میل کنید. گفت زیاده برام، کسی نیست که بخوره... استاد ما تنها زندگی می کرد. یک روزی ته آرزوم این بود که مثل ایشون بشم، اما راستش از این رویا ترسیدم، از تنهایی ترسیدم. گرچه که الان هم تنهام... اما اینکه بدونی تنهاییت مطلق و همیشگیه... حسیه که مذبوحانه دارم تلاش میکنم درکش نکنم...

4- و اما بعد، الله الله فی المطالعه. دوستان تا میتونید کتاب بخونید. لذت بی نظیری هست کتاب خوندن در هوای سرد زمستون، اونهم زمانی که حس از خونه بیرون رفتن و قدم زدن نیست. اینهم تصویر کتابهایی که ما این هفته خواندیم و داریم میخوانیم. (اینستاگرام)


دوتای زیری خوانده شده، رویی در حال خواندن


۷ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
مریم بانو

539، زمستان است...

1- روزهای آغازین زمستان است، زمستان را هیچ وقت دوست نداشتم، شاید چون در چله تابستان به دنیا آمدم و سرما تا مغز استخوانم نفوذ میکند و دوست دارم تمام روز در رختخوابم باشم. دوست دارم روی مبل کنار بخاری بنشینم و کتاب بخوانم و خیال ببافم... اخیرا خیالی هم در سرم نیست. دوست دارم کتاب بخوانم و بخوانم و بخوانم و غرق در دنیای کتابها شوم...

2- چقدر خوشحالم از شروع فصل امتحانات مدارس و تعطیل شدن کلاسهایم. بچه های درس نخوان واقعا اذیتم می کنند. شاید چون در آن سن راه دیگری برای زندگی جز درس خواندن بلد نبودم. شاید چون همه زندگیم فکر می کردم که تمام درها را می توان به نیروی عقل و دانش باز کرد و عوامل دیگر تاثیر چندانی ندارند. و شاید چون فکر می کردم تنها راه صحیح زندگی کردن، درست زندگی کردن است...


زمستان دانشکده

۱۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
مریم بانو

536، خاطرات تصویری

1- اولین بار حدود 15 سال پیش منزل یکی از دوستان خانوادگی، یک سری عکس از دختر و نوه هاش که از ایران رفته بودند، دیدم. عکسهای دیگه ای هم بود. همه رو روی یخچال چسبونده بود که همیشه جلوی چشمش باشه. اون موقع هنوز میزهای گردی که گوشه پذیرایی خونه ها می زارن و روش پر از قاب عکسهای خانوادگی هست، جایی نبود. به جز اون، قابهای عکسی تو خونه عمو بزرگه دیده بودم که مربوط به درگذشتگان فامیل پدری بود و بعضا تو هر خونه ای یکی دو تا قاب عکس قدیمی به دیوار بود. بقیه عکس ها توی آلبوم ها بود و سالی دو سالی یک بار نگاهشون می کردیم. اکثرا هم عکسهای قدیمی خانوادگی سیاه و سفید بودند که انگار مربوط به دنیای دیگه ای هستن.

2- این روزها اما تو هر خونه ای پر ازین عکسهاست... یکی به دیوار پذیرایی عکسها رو قاب گرفته، یکی منظم و با دقت عکس ها رو روی میز کوچیکی گوشه نشیمن چیده، یکی رو در یخچال رو پر از عکسهای قدیمی کرده، یکی تو قابهای منبت گذاشته، هر کسی یه جوری، به نحوی می خواد که خودش رو به گذشته وصل کنه، انگار دلتنگی های آدمها بیشتر شده، انگار فاصله هامون بیشتر شده، حالا یا به واسطه مرگ، یا زندگی در جای دیگه ای... اینه که مدام محتاج نگاه کردن به عکسهای هم هستیم تا خاطرات خوب توی ذهنمون مرور بشه... فکر کنم کم کم داریم به سن خاطره بازی می رسیم...


+ عکس تزئینی است.

۱۰ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰
مریم بانو