۱۰۷ مطلب با موضوع «ذهنیات» ثبت شده است

535، ماه بدشگون

 1- این داستان رو بارها نوشتم. این بار یک جور دیگه می نویسمش. سوم اسفندماه بود که اومدم خونه، مامان خونه نبود. پدرم غروب اومد دنبالم که بریم خونه پدربزرگ. رفتیم و خونه غلغله بود. آخرین ساعت های عمرش بود. من شوکه بودم. همه می رفتن پیش تختش، بعد هم می رفتن یک گوشه می نشستن و گریه می کردن. من همونجا شوکه ایستاده بودم. داییم گفت: مریم جان بشین همینجا گوشه تخت. بقیه اون شب یادم نیست. فردا صبح هم بلیت گرفتم و برگشتم تهران. نمی خواستم باور کنم که پدربزرگم داره میره. غروب که زنگ زدم به بابا، گفت الان خاکسپاریش تمام شد... من روز سوم برگشتم خونه، با داستانی که شاید روزی نوشتم...

2- هیچ جای مفاتیح به اندازه این عبارات در اعمال ماه صفر تکان دهنده نیست که از انس بن مالک روایت می کند زمانیکه از دفن پیامبر(صلوات الله علیه) فارغ شدیم، حضرت فاطمه علیها السّلام به سوى من آمد و گفت: چگونه جان‏ وروان شما همراهى کرد بر چهره  پیامبر خدا خاک فرو ریزید، سپس گریست و فرمود:

یَا أَبَتَاهْ أَجَابَ رَبّا دَعَاهُ        یَا أَبَتَاهْ مِن رَبِّهِ مَا أَدْنَاهُ
پدرم،پروردگارت را که تو را فرا خواند پاسخ دادى       پدرم،چقدر به پروردگارت نزدیکى

3- اون سال شب بیست و هشتم صفر وقتی این عبارات رو میخوندم، با خودم میگفتم چه خوب که من اون روز نبودم... طاقت نداشتم  ببینم که...

۸ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰
مریم بانو

534، دخترونه

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
مریم بانو

532، جمعه نوشت

1- جا داره صبح جمعه ای از دوست عزیزی که با سرچ عبارت "جهازچشم کورکن عروس" به اینجا تشریف آوردن، تشکر کنم. چند تایی عبارت بی تربیتی هم سرچ کرده بودن که چون +30 هست نمیگم بهتون. فقط موندم گوگل چرا فرستادتشون اینجا؟! 0__O


2- فکر کنم یک بخشی تو مغز من از کار افتاده، اونم بخشی هست که بابت دختربودن تو ایران باید احساس بدبختی مضاعف بکنه! توجه کنید، منم به اندازه کافی احساسات بد رو توی زندگیم تجربه کردم و ازین به بعد هم تجربه خواهم کرد. اما این احساس که آدم باید تلاش کنه برای اینکه "مرد" باشه و خب طبعا هیچ مردی عاشق مرد دیگه ای نمیشه، مگر اینکه، استغفرالله ... و بعد نالیدن از تنهایی و ... رو هیچ جوره درک نمی کنم. به همه خانم ها و البته آقایون شدیدا پیشنهاد می کنم کتاب " زن بودن" نوشته خانم "تونی گرنت" یک روانکاو یونگی آمریکایی رو بخونن. من خودم کتابش رو بعد از دو سال جستجو پیدا کردم و خریدم و هیچ جوره به کسی امانت نمیدم! خودتون برید بخرید  و بخونید و لذت ببرید! والا... :)


3- دیشب موقع مسواک زدن یک چیز جالبی یادم اومد که بنویسم. منتها الان یادم نمیادش. اینهم عکسی پاییزی از دانشکده ما.




۴ نظر موافقین ۳ مخالفین ۱
مریم بانو

531، حریم شخصی

1- یک مطلبی رو مدتی هست دوست دارم اینجا بنویسم. چند روز پیش بهانه ای دست داد برای نوشتنش. چند شب پیش تو پیج یکی از فلوشوندگان(؟!) اینستاگرام یک عکسی بود و ازون مهمتر مطلبی زیرش نوشته بود که نقد غیر منصفانه ای بود به چیزی و من اصلا حرفش رو قبول نداشتم. به نامبرده گفتم حالت کلی نداره و باز ایشون سر حرف خودشون بودند و با کلمات بازی می کردن... یک دفعه یادم اومد که خب پیج خودش هست و من میتونم نخونمش! به همین راحتی!

2- خانم نویسنده ای هم سن و سالم هست که وبلاگ می نویسه و از زن بودن به انحاء مختلف می ناله و ... کلا درک نمیکنم مشکلش چیه. یا من زیادی بسته و دگم بار اومدم یا ایشون... نمی دونم. حتی یک بار فکر کردم جوابی برای یکی از پست هاش بنویسم، اما بعد به این نتیجه رسیدم که من میتونم نخونم وبلاگش رو ( با اینکه قلم خیلی خوبی داره). وبلاگ یک فضای شخصی هست و من اگر موافقش نیستم میتونم نخونمش! به همین راحتی!

3- برای همه بلاگرها کم و بیش پیش میاد و برای من هم پیش اومده، اینکه کسی بیاد و به راحتی هرچی از دهنش در میاد بهتون بگه و بره. ( سوای این مطلب که اون آدم احتمالا مشکلی روحی روانی داره که فکر میکنه فحش دادن مشکلی رو حل میکنه و صدالبته قصدی جز ناراحت کردن شما نداره.)، سوالی که همیشه برای من پیش میاد اینه که خب اگر ما با وبلاگی مشکل داریم و از نویسنده یا ریختش یا روابطش خوشمون نمیاد، می تونیم نخونیمش! به همین راحتی!

4- تو فضای مجازی مخاطب داشتن مطلب مهمی هست. وقتی با کسی مشکل دارید، عقایدش رو نمی پسندید، با نوشته هاش مشکل دارید، بهترین راه اینه که اون رو از داشتن مخاطبی مثل خودتون محروم کنید! تمام.

:)


+ بعدا نوشت. این مطلب جالبه: فریبایی یا فریبندگی

۳ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰
مریم بانو

529، نسل بعدی

 امسال فرصتی پیش اومد تا با بچه های نسل جدیدتر، متولدین اواخر دهه 70 و اوایل 80، کلاس هایی برگزار کنم. قبل از شروع سال تحصیلی هم اولین سال تو مسافرت جهادی بود که من با نوجوان ها کار می کردم. به نظرم یک فاجعه عظیم داره اتفاق میفته...



۲۸ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰
مریم بانو