۱۰۷ مطلب با موضوع «ذهنیات» ثبت شده است

18، عاقبت...

توی روستای پدری من یک آقایی هست که مرغ و خروس و اردک و... میدزده!
کلا خلقی از دستش آسایش ندارن. ایشون فقط مرغ و خروس و اردک و کلا ماکیان می دزدن!
مادرش وقتی این آقا رو باردار بوده، خیلی فقیر بودن. و کمتر پیش میومده غذای خوب بخورن توی خونه.
توی روستاها هم قدیم در خونه ها باز بوده. صبح درو وا میکردن، مرغ و خروس و گاو ها و... رو بیرون میکردن؛ شب اینا خودشون برمیگشتن خونه. اگر یکیشون نمیومد خونه، میرفتن دنبالش و...
یک روز یه مرغی از لای در باز خونه شون میره تو. چند روزی میشه کسی نمیاد دنبال این مرغه.
خانوم هم که باردار بوده و نمی تونسته بره خونه به خونه دربزنه صاحبشو پیدا کنه و از طرفی گرسنه هم بوده...
مرغه رو بارمیزاره و میشینه همشو تنهایی میخوره!
+ خیلی کلید اسرار شده، نه؟
+ من کلا توی دوران تحصیلم تقلب نکردم، و خیلی کارها رو توی زندگیم انجام ندادم.
چون همیشه به این فکر کردم که میخوام یک روز مادر بشم...

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
مریم بانو

11، امتحان (1)

وقتی که آخرین امتحانمو دادم،

به مادرم گفتم من دیگه اصلا حتی نمیرم امتحان زبان بدم!

مادرم گفت باشه. هر جور راحتی!

گرچه که رفتم و آزمون دکترا هم شرکت کردم.

الان فکر میکنم کاش همش امتحان داشتم به جای این پروژه! :(

خداییش موندم چطوری بعضی ها 10 سال آزمایش می کردن و به نتیجه نمی رسیدن!

چه حوصله ای داشتن!

+ الان که فصل امتحاناست یک خاطره ی تقلبی بگم.

دوره ی لیسانس، یکی از دخترای شیطون سر یک امتحانی به یک پسر خیلی درس خون و چشم و گوش بسته،

میگه که من درسو نخوندم، شما کمکم کنید!

پسره هم که کسی از دخترا باهاش حرف نمی زد، کلی ذوق زده شد و گفت باشه.

بنده ی خدا همه ی عمرش مثل اینکه تقلب نکرده بود،

جواب مسئله ها رو توی یک کاغذ آ4 مینویسه و برگه روبدون اینکه حتی تا کنه، میده دست دختره!

و گیر مراقب های امتحان میفتن!

و طبعا باید نمرشون بعد از حضور در کمیته ی انضباطی میشد 0.25.

استاد محترم برگه ی پسره رو تصحیح کرد، نمرش شد 19.5! ازش تعهد گرفتن و نمرشو 11 رد کردن.

+ از  نمره ی دختره اطلاعی در دست نیست، پس احتمالا 0.25 شده!


پ.ن: ما همین درسو با یک استاد خیلی خوب و نازنین گذروندیم. استاد خودشون اومدن سر جلسه ی امتحان، برگه ها رو که پخش کردن؛ یک صندلی گذاشتن روبه روی ما، عذرخواهی کردن، پشت به ما نشستن و مشغول کار خودشون شدن. شاید باور نکنید، ولی کسی حتی سرش رو از روی برگه ها بلند نکرد!



۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
مریم بانو