۱۰۷ مطلب با موضوع «ذهنیات» ثبت شده است

79، عرفان و معنا در زندگی(2)، ختم مجرب برای بخت گشایی!

استادمون یک بار تعریف می کرد که یک خانوم مومن و مذهبی ، آقایی رو میخواستن!

و ختم میگیرن برای اینکه اون آقا بیان خواستگاریشون! ( دقت کنید بیان خواستگاریشون! نه که ازدواج کنن!!!)

از قضا همین اتفاق میفته و آقای محترم به خواستگاری این خانوم میرن؛ اما به وصال نمی رسن!

و همین اتفاق شروعی میشه که خانوم از دین و خدا و .... بر میگرده کلا!

+ اغلب ما دارای ایمان های نیازموده هستیم! اون حدیث معروف امام حسین یادتون هست که

" مردم بنده ی دنیایند و دین لقلقه ی زبانشان " ؟

++ اقلا وقتی نذر میکنید و میخواید کارو از خدا تحویل بگیرید و خودتون به رتق و فتق اموراتتون بپردازید؛

درست و حسابی نذر کنید خب! خواستگاری شد نذر آخه!!؟؟ بگید عروسی اقلا! یا چه میدونم مادر بچه هاش! :)



۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
مریم بانو

78، عرفان و معنا در زندگی(1)

+ ازون جایی که من این مطالب رو برای خودم می نویسم

و خودم بیشتر از بقیه می خونمشون.

بعضی هارو از بلاگفا دوباره اینجا می نویسم.

که هر وقت خواستم بخونم راحت باشم و هر زمان دلم خواست دوباره ویرایششون کنم. :)


یک سری از کتبی که به وفور در جامعه یافت و منتشر می شوند؛

کتب زندگی عرفا، دستورات عرفانی برای امور مختلف زندگی  و کتب ختم و ... هستند.

این نشون میده که احتمالا ما آدم های عصر اطلاعات و دانایی؛

که سرعت بالای انتقال اطلاعات و زندگی فست فودی ما رو احاطه کرده؛

توی امور دینی هم دنبال میون بر و راه کوتاهتر برای رسیدن به خواسته هامون هستیم.

یک بخشی ازین فرآیند طبیعیه. مثلا ما به جای اینکه مثل قبل از صبح تا شب توی بانک معطل برداشت پول از حسابمون باشیم؛ الان با یک کامپیوتر به راحتی و به سرعت این کارو انجام میدیم.

خب چه اشکالی داره که دنبال راه کوتاهتر برای رسیدن به درجات بالای عرفانی باشیم!؟

وقتی کتابی رو در مورد زندگی یک عارف می خونیم؛ و میبینیم که چه کراماتی داشته؛

وسوسه میشیم که چقدر خوب و عالی میشه که ماهم اینجوری باشیم!

در گفتن فلان ذکر مداومت کنیم و به فلان مرتبه ی عرفانی برسیم!

و خب نمیشه که یک شبه ره صدساله طی کرد!

و اینکه ما این رو در نظر نمیگیریم که خیلی اوقات فقط بخشی از حقیقت رو می دونیم.

ما سختی ها، آزمایشات الهی، شکست ها و .... که توی این مسیر برای اون شخص بوده رو نمی دونیم

و نحوه ی برخورد اون آدم  با اون موارد رو هم نمی دونیم.

می خوره توی ذوقمون و خیلی اوقات از دین و اخلاق و ... بر می گردیم.



۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
مریم بانو

71، یک روز در دانشگاه


این یک مطلب قدیمیه. داشتم دوباره میخوندمش. گفتم بزارمش اینجا.

 دیروز برای کاری رفته بودم یه دانشگاه دیگه. موقع وارد شدن  از ورودی خانم ها که در واقع یک اتاق کامل با دو تا در روبروی هم هست، کارت دانشجوییم رو ازم گرفتن. این نکته ی بی ربط رو هم بگم که در ورودی این دانشگاه خیلی نسبت به حجاب و پوشش خانم ها حساس هستن. 

من وارد دانشگاه شدم و موقع برگشت دوباره وارد همون اتاق شدم تا کارتم رو تحویل بگیرم.

همزمان که من در رو باز کردم یک خانم مانتویی بلند قدی از اتاق خارج شد.

4 شنبه و آخر ساعت اداری بود و به جز خانم همیشگی 3 نفر دیگه هم بودن.

شنیدم که دارن در مورد قد و بالای اون خانم صحبت می کنن.

مثل اینکه یکی از این ها قدش رو هم ازش پرسیده بود و اون هم گفته بود 180 سانتی متر و

حاج خانم ها داشتن با حسرت از قد و بالا و قیافه ی خانم تعریف می کردن...

 تا اینکه یکی یک دفعه برگشت گفت : حالا با این قد و قیافه با یکی می گرده که حتی نمی تونی نگاش کنی!!!

من دیگه خارج شدم از اون اتاق و از دانشگاه زدم بیرون. اولش برام جالب بود دقت نظر و ... این حاج خانم و کلی هم خندیدم به حرفشون...

به این که اون کسی که این دختر باهاش می گرده کیه و چیه هم کاری ندارم. چیزی که منو اذیت می کنه اینه که چقدر ما راحت در مورد آدمها  از روی ظاهر و قد و بالاشون قضاوت می کنیم. چقدر راحت حکم صادر می کنیم...

با این وصفی که توی جامعه ما وجود داره من حق میدم به خانم ها که روز به روز بیشتر از لوازم آرایش استفاده کنن، بیشتر جراحی زیبایی کنن، سخت تر رژیم بگیرن و... وقتی ما فقط ظاهرو می بینیم و به هیچ چیز دیگه کاری نداریم، برای بعضی ها راه دیگه ای هم هست؟


1.     هدف من از این نوشته تایید کار کسی نیست، اما خوبه که گاهی هم خودمون رو جای دیگران بگذاریم و مساله رو از دید اون ها هم ببینیم.


2.     یک مثال دیگه در این مورد جراحی لیزیک چشم هست که بعد مفصل در موردش خواهم نوشت .


۳ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
مریم بانو

جایزه به ذهن

ناخودآگاه ما بر طبق گفته ی یونگ، عمل میکنه.

منتها اول بستنی میخوره، بعدش کار میکنه!

+ بستنی مثال بود. این وقت شب طبعا توی یخچال ما بستنی هست؛ منتها من نمیخورم!

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
مریم بانو

معامله ذهنی

من پس از ساختن 12 اسلاید خسته شدم و میخوام ول کنم!

اما نمیشه که!

فردا دیگه فرصت نیست و الخ

+یونگ میگه با ذهنتون معامله کنید.

بگید: ببین! یک ساعت دیگه کار میکنیم!

بعدش باهم میریم بستنی میخوریم مثلا! به مدت یک ساعت!!!

++ خدایا! حواست به من هست آیا؟

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
مریم بانو