۱۰۷ مطلب با موضوع «ذهنیات» ثبت شده است

557، فاطمه در انجیل

1- یوحنا از حواریون حضرت عیسی علیه السلام هست که در کتاب مکاشفات که در مجموعه "انجیل عیسی مسیح" هست، اشاراتی به حادثه ای دارد که مفسران بیان می کنند که این حادثه در مورد حضرت فاطمه و حضرت امام حسین (علیه السلام) می باشد و بعضی دیگر آن را مربوط به حضرت بقیة الله و مادر گرامی شان می دانند و البته نظر دوم در تفاسیر بیشتر مورد توجه هست. علاقه مندان به باب دوازدهم "مکاشفات یوحنا" مراجعه کنند و برای خواندن تفاسیر مربوطه به کتاب " عبقری حسان" رجوع بفرمایند.

2- کتب ادیان دیگر  را مطالعه کنید، بر شما باد به مطالعه کتاب " عیسی اسطوره یا تاریخ"، نوشته "آرچیبالد رابرتسون"، بحثی هست در مسیحیت به قدمت دوهزار سال، من چند باری این کتاب را خوندم. به نتیجه رسیدم که کل مطلب دوستان این هست که به وحی اعتقاد ندارند و لذا پذیرش بعضی چیزها برایشان سخت و ناممکن است و به هر بهانه ای به دنبال توجیه آن هستند.

3- من اما به وحی معتقدم. به همه موجودات امکان وحی وجود دارد. مرتبه پایین تر آن الهام درونی هست و بالاترین سطح آن مربوط به "وحی الهی" هست که خدا بی واسطه یا با واسطه فرشتگانش با پیامبرانش سخن می گوید. اما چیزهای دیگری هم در زندگی ما وحی هست، مانند پیامبری که سالیان سال در عبادت و تهجد خدا کوشیده است و خداوند به واسطه وحی با او سخن می گوید؛ امکان وحی به دانشمندی که سالها برای جواب سوالی تلاش می کند نیز هست. مثلا به نظر من " تابع دلتای دیراک" به پل دیراک وحی شده است. نظر شما چیست؟


4- اینجا رو ببینید، جانم محمد. :)

۱۲ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰
مریم بانو

550، جمعه زمستانی

1- به همین سرعت چهل روز گذشت... امروز چهلم بود. بعد از این مدت، اگر آدم بدی باشیم و بقیه رو اذیت کرده باشیم یا خونشون رو توی شیشه کرده باشیم، به تجربه من حتی نمیگن "خدا بیامرزدش"، ته دلشون همه خوشحالن که ما مردیم و از دستمون راحت شدن. اما این فامیل ما " چراغ روشن ایل و قبیله ی ما" بعد از پدربزرگم بود، هنوز صداش از آخرین بار که رفته بودیم خونشون، تو گوشم هست... :(

2- جدیدا کم حرف شدم، خیلی کم حرف تر از قبل. فکر کنم دارم مصداق مصاحبه رییس اینستاگرام  میشم که می گفت محتوا در دنیا داره از متن به سمت تصویر حرکت میکنه. مدتهاست که حتی آواز هم نخوندم. صدامم گرفته همش. حرفم نمیاد اما. حوصله بحث کردن ندارم. دارم عادت میکنم که بشنوم و رد بشم و بعد هم فراموش کنم. نمی دونم نشونه خوبیه یا نه، اما کلا اهمیت بعضی چیزها برام کم شده.

3- تو تاریخ نوشته شده که دیشب شب ازدواج ملکه حجاز با رحمه للعالمین بوده است، با جوانی یتیم و بی پول اما درستکار و امین و صادق که پانزده سال بعد در 40 سالگی به پیامبری مبعوث شده. قبلتر در مورد عشق حضرت خدیجه به محمد امین (صلوات الله علیه)، که سعدی اون رو به زیبایی سروده مطلبی نوشته بودم، می تونید اون مطلب رو از اینجا بخونید. :)

۴ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰
مریم بانو

546، تصمیم کبری!

1- خیلی اوقات ما کارهایی رو انجام نمیدیم، به بهانه اینکه کارهای دیگه ای داریم و عملا مدتها تو زندگیمون درجا می زنیم. یک مثالش اینه که مثلا به بهانه ادامه تحصیل، یا قصد ادامه تحصیل داشتن، دنبال کار نمی ریم و یا اگر می ریم کار پاره وقت و سرگرمی و از تصمیم درست گرفتن تو زندگی مون باز می مونیم. یعنی به این قصد که میخوایم کاری رو انجام بدیم، کارهای دیگه رو انجام نمیدیم.

2- حالا از یک جنبه دیگه به این موضوع نگاه کنید. ما قراره کاری رو انجام بدیم، عاقلانه اینه که ازین شاخه به اون شاخه نپریم و تمام وقت و فکرمون رو بزاریم برای انجام اون کار. یعنی مثلا اگر قراره ادامه تحصیل بدیم، سرکار نریم. ( دوستان پزشک من که میخوان امتحان تخصص شرکت کنن، به هیچ عنوان مطب نمیرن و معتقدن وقتی قراره درس بخونیم، باید تمام وقت درس بخونیم و خودمون رو با کارهای دیگه مشغول نکنیم.).

3- به دو تا مورد بالا دقت کنید. چالش مهمیه. خیلی از ماها درگیرش هستیم. سوالی که همیشه برای من هست، اینه که بالاخره راه درست چیه؟ آیا همیشه جواب این مسئله یک چیزه؟ یا بسته به تعریف اهداف و اولویت های زندگی، جواب این سوال متفاوت خواهد بود؟


۴ نظر موافقین ۳ مخالفین ۱
مریم بانو

545، رابطه

این تصویر رو از صفحه اینستاگرام متمم برداشتم، کاملا بهش اعتقاد دارم. دوستی میگفت بعضی رابطه ها مثل کنسرو هستن، تاریخ مصرف دارن. اگر بعد از انقضای کنسرو بخوریش، مسمومت میکنه. حکایت خیلی از رابطه ها هم همینه.


۷ نظر موافقین ۴ مخالفین ۱
مریم بانو

544، از یک جایی به بعد...

از یک جایی به بعد دیگه حوصله نداری چیزی رو توضیح بدی، اجازه می دی هر کسی هرجوری خواست فکر کنه.

از یک جایی به بعد دیگه برات اهمیتی نداره که ابله فرض بشی، کار خودت رو میکنی و کاری به کار کسی نداری.

از یک جایی به بعد  آدم انگاری سِـر میشه، بی حس میشه، دیگه خیلی چیزها ناراحت یا خوشحالش نمیکنن.

از یک جایی به بعد دیگه خیلی چیزها مهم نیست، خودت مهم هستی و  کارهایی که دوست داری انجام بدی.

از یک جایی به بعد...

۶ نظر موافقین ۳ مخالفین ۱
مریم بانو