133، سال را باید تحویل کرد!

یک رسمی که توی شمال ایران هست، اینه که بعد از تحویل سال؛ باید یکی از خونه بره بیرون؛

و سال جدید رو با خودش بیاره توی خونه؛ یا به عبارتی سال رو تحویل کنه.

معمولا یکی از فرزندان خانواده که خوش قدم هست، با قرآن و یک برگ سبز از خونه میره بیرون؛

بعد از چند دقیقه در میزنه و در رو براش باز می کنن و اینجوری بهار رو با خودش میاره توی خونه.

اینکه ریشه ی این رسم از کجاست رو نمی دونم؛ اما از زمانی که به یاد دارم،

هر سال من این کارو توی خونه انجام میدم! :)

امسال خواهرم درو باز کرد برام و همه اومدن استقبال من (بهار!).

توی کوچه ی ما فقط ما این رسم رو به جا میاریم. اصلا تحویل شدن سال و روبوسی و .... بعداز این شروع میشه.

مادر از بچگی بهمون یاد داده که سال باید اینجوری تحویل بشه. مثل اینکه توی خونه ی پدرش سال نو اینجوری شروع می شده.

+ نمی دونم بقیه جاها هم این رسم هست یا نه. دوست دارم بدونم بقیه سال نو رو چطوری شروع میکنن. :)


++ ای لاره لاره، جان لاره لاره / ونوشه مشتلق چی بهاره. :)


۴ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
مریم بانو

132، کلاه قرمزی

من از همون زمانی که دبستان میرفتم، دیگه کلاه قرمزی ندیدم.

از وقتی هم که رفتم خوابگاه، به خاطر دور بودن سالن تلویزیون از بلوک ما،

کلا تلویزیون دیدن از سرم افتاد.

قبلش خیلی تلویزیون میدیم. اغلب هم شبکه 4. الان نه دیگه.

سالی 5 دقیقه هم نگاه نمی کنم. اون هم توی مهمونی، جایی باشیم شاید چشمم بخوره.

اما از اونجایی که اغلب دوستان "کلاه قرمزی " می بینن و براش ذوق می کنن و ....

گفتم شاید خوندن این مطلب براشون جالب باشه: در مکتب کلاه قرمزی

+حتما بخونیدش. :)

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مریم بانو

131، امیدوارانه!

وقتی کسی از آینده حرف میزنه، یعنی بهش فکر کرده،

یا اقلا همون موقع داره فکر میکنه. یعنی به بهتر شدن آینده خوشبینه.

یعنی امید داره.

نا امیدی یعنی اینکه ما هیچ کاری نکنیم. همینجوری دور همی و الکی زندگی کنیم.

وقتی از ادامه ی رابطه با کسی نا امید میشیم، دیگه در مورد آینده و ... باهاش حرف نمیزنیم.

دیگه باهاش کل کل نمی کنیم. غر نمیزنیم. بحث نمی کنیم. بیخیال بیخیال میشیم.

+ حرف زدن نشونه ی خوبیه. چه تعریف باشه، چه جدل و بحث و نق زدن و ....

نشونه ی امیدواری به بهتر شدن اوضاعه. نشونه ی آینده ی بهتر.

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مریم بانو

130، تصورات بچگی

یک آقایی بود توی روستایی، بسیار ثروتمند و متمکن.

فقط یک قلم از اموالش یک روستای تجاری هست

که کلا یک سند منگوله دار مربوط به اصلاحات ارضی داره به مساحت 75 هکتار.

از بقیه اموال و زمین و باغ و کارخونه و ..... چیزی نگم بهتره.

همه ی این اموال رو هم خودش خریده بود، با رضایت فروشنده ها و کاملا حلال معامله کرده بود.

وقتی این آقا رو می دیدم، منش و رفتار و ... که داشت، برام عجیب بود جدا.

توی تصورات بچگیم همیشه فکر میکردم اگر من 1/10 این آقا مال و اموال داشتم؛

قطعا دیگه خدا رو هم بنده نبودم نعوذ بالله.

منتها خب امکاناتش رو نداشتم که کافر بشم که! :)

و الان دارم می بینم که کسانی دقیقا با 1/10 اون اموال دیگه خدا رو هم بنده نیستند.

و چنان حرص و تبختری دارن که واقعا حیرت آوره!

+ خدا عاقبت همه ی ما رو ختم به خیر کنه انشالله.

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مریم بانو

129، ویار

اسم این مریضی که آدم ساعت 3 نصفه شب حس میکنه نمک خونش اومده پایین
 و خواب آلود پا میشه میره خیارشور ور می داره میخوره چیه؟!
۷ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مریم بانو