۲۰۰ مطلب با موضوع «روزانه» ثبت شده است

516، قطع رحِم

1- گاهی ممکنه فکر کنیم نمی تونیم بدون کسی یا چیزی زندگی کنیم، گاهی فکر میکنیم دنیا به آخر رسیده، گاهی فکر میکنیم چه دنیای نامردی وووو اما متاسفانه یا خوشبختانه آدمیزاد فراموشکاره و کم کم adapte میشه و می تونه زندگی کنه. اگر اینجوری نبود، اینهمه آدمی که همسران و فرزندان و عزیزانشون رو از دست دادن و مرگ بینشون جدایی انداخته، باید خودشون هم می مردن، اما دارن زندگی میکنن، هر چند گاهی خاطرات آدم رو آزار میده، اما آدمیزاد عادت میکنه. انسان انس میگیره، به بودن ها و نبودن ها...


2- فردا قراره ازین بچه ها امتحان بگیرم، بنا به درخواست خودشون، منتها الان یادم نیست گفتن فیزیک رو دوباره امتحان میدن یا ریاضی رو. اعتماد به نفسی دارن که خدا میدونه! جوجه اردک زشت، امروز فرمودن که مصطفی خوب ریاضی بلد نیست. گفتم چرا اتفاقا خیلی خوب بلده. گفتم مصطفی از 4 سالگی پیش من ریاضی میخونده. مثل الان شما هم نبوده ها. کتاب رو تا تمام نمیکرده زمین نمیزاشته! با تعجب نگاهم کرد و گفت پس برای همینه که ریاضیش انقدر خوبه! خندیدم گفتم بالاخره اعتراف کردی ریاضیش خوبه دیگه. :)


3- هر زمانی از هر رحِمی بخوایم خارج بشیم، باید درد بکشیم، گریه کنیم و سختی بکشیم. هیچ قطع وابستگی ای بدون گریه و زاری و سختی نیست... چه قطع وابستگی سیاسی باشه، چه اقتصادی، چه عاطفی و چه از هر نوع دیگه ای. این ها با دیدن شاگرد معلولم تو ذهنم میاد و با دیدن مادرش که حاضر نیست بپذیره لازمه بچش رو ول کنه، نه که دوباره از نو بره سر کلاس و براش جزوه بنویسه و خوشحال باشه که به بچش با "زبون مادری" درس میده...

۵ نظر موافقین ۲ مخالفین ۱
مریم بانو

515، جمعه پائیزی

1- خواهر عزیزتر از جان ما امروز هوس بستنی کرده بودن، اونم تو این سرسیاه زمستون! با هم رفتیم و بستنی خوردیم. جای همه دوستان خالی. تو بستنی فروشی هیچ کسی جز ما دو تا نبود. بهش میگم به نظرت تا کی من و تو باید با هم بیایم بستنی بخوریم عایا؟! می خنده میگه نمیدونم، ولی خوش میگذره در هر صورت. :)


2- ای کاش که همدیگرو همونجور که هستیم، با همون نقاط ضعف و قوتی که داریم، با همون محدودیت هایی که داریم، بپذیریم. کاش تلاش نکنیم برای تغییر آدمها، کاش به بهانه نقدکردن، طرف رو با خاک یکسان نکنیم. کاش درک کنیم که طرف مقابل ما یک آدم با تحمل محدود هست، وقتی خودمون انتظار نداریم کسی چیزی بهمون بگه و خیلی دلخور میشیم اگر خوبیهامون رو نادیده بگیره، لازمه که با بقیه هم همین کارو بکنیم. متاسفانه فضای عمومی جامعه ما طوری هست که ما خودمون رو موظف! ( تاکید میکنم موظف)، می دونیم که ایرادات بقیه رو بهشون گوشزد کنیم، اصلا یک شهوت پنهانی داریم برای تذکر دادن و پودر کردن شخصیت آدمها... کاش کمی به عواقب کارمون فکر کنیم، گاهی طرف رو تا مرز نابودی پیش می بریم...


3- ما معمولا روندها را نمیبینیم یا به هر دلیلی نمیتوانیم ببینیم. اما هیچ چیز یک شبه خراب نمیشود. حتی زلزله هم آخرین تکان حاصل از التهاب طولانی مدت زمین است. هیچکس در چند ثانیه تصمیم به استعفا یا جدایی نمیگیرد. هیچ کسب و کاری در یک روز شکست نمیخورد. هیچ دولتی در یک روز و یک دهه و یک ماه سرنگون نمیشود. هیچ عقیده ای یک شبه نابود نمیشود. حتی مرگ هم رویدادی لحظه ای نیست. روندی آرام و به طول چند دهه است که هم اکنون برای همه ما آغاز شده است. اما چنان کند که آن را نمیبینیم... (صفحه اینستاگرام محمدرضا شعبانعلی)

۹ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
مریم بانو

514، روز هفتم

1- هفت روز گذشت، به همین سرعت ماه و سال و عمر هم می گذره و نوبت ما میشه که بریم... عزیز از دست رفته ما ادیب بود. دست نوشته های نابی داشت. زندگی نامه خودش رو نوشته بود، امروز یک تیکه هایی رو خوندن برامون، خیلی جالب بود. خجالت کشیدم از خودم... ازینکه به چه سختی درس خونده بود، اما ناامید نشده بود ... ازینکه علوم جدیده می خوند، اون هم وقتی اجدادش همه عالمان قدیمه بودن... از اینکه میگفت این بزرگترین موهبت زندگیش بوده... یاد خودم افتادم...

به قول استاد شهریار " او یک چراغ روشن ایل و قبیله بود، خاموش شد دریغ..."


2- انقدر خسته ام که میتونم به اندازه دو روز بخوابم. منتها فردا هم صبح کار دارم و هم عصر. به نظرم بهتره کارهامو سبک تر کنم تا بتونم به درسام برسم. تنبل شدم. معلم زبانم آخر منو میکشدش. :(


3- به اینجا هم سر بزنید و در نظر سنجی شرکت کنید: http://vote.persianweblog.com/

۳ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
مریم بانو

513، آذر نوشت

1- به واسطه یکی از دوستانم، به من زنگ زدن و گفتن برم موسسه ای در مورد راهکارهای جلوگیری از طلاق براشون حرف بزنم و نظر بدم و ... یکی نیست بگه من مجرد چی در این مورد به بقیه باید بگم آخه؟! به دوستم میگم التفات داری من مجرد هستم دیگه؟! والا...


2- دیروز برگه های شاگردامو تصحیح کردم و نمره هاشون رو دادم بهشون، بعضی ها خیلی کم. بعضی ها خیلی خوب. بهشون میگم درس بخونید خب! میگن خانم شما خیلی مهربون هستین، ما تا زور بالا سرمون نباشه درس نمیخونیم! باید ترکه ببرم از جلسه بعد. :|


3- تصویر رو از صفحه اینستاگرام متمم برداشتم. متاسفانه یا خوشبختانه درسته.


۱۴ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰
مریم بانو

511، یک عاشقانه آرام

1- خاله و شوهرخاله من یک عاشق و معشوق واقعی بودن. مدام برای هم دلواپس بودن، مدام ناز هم رو میکشیدن، صداشون حتی بالا نرفت برای همدیگه. هیچوقت شوهرخاله با خاله بداخلاقی نکرد، هیچ وقت به هم اهانت نکردن. اوضاع مالی چندان خوبی نداشتن. کم مشکل نداشتن توی زندگی. اما همیشه عاشق هم بودن. خاله من بی سواد بود و شوهرخاله حدود 50 سال پیس لیسانس گرفته بود و یکی از قدیمی ترین معلم های ادبیات شهر ما بود. فکر نمیکنم به کسی به اندازه خاله جونم سخت بگذره... اما خدا به آدم صبر میده...


2- باید برگه های این بچه ها رو تصحیح کنم. اگر بدونید چیا نوشتن تو برگه هاشون. با خودکار قرمز! جواب سوالات رو نوشتن، غلط غولوط! و درهم و برهم! خدایا کی قراره این بچه ها انضباط یاد بگیرن؟! می فرمایند که خانم بگیم یکی از دوستامون هم بیاد سر کلاس؟! میگم خب آره، چرا می پرسین؟! میگن خانم آخه انقدر چاقه که اگر بیاد دیگه کسی سر کلاس جا نمیشه! :|


3- وقتی یکی از عزیزانتون فوت میکنه، چه آهنگی میتونه حال شما رو توصیف کنه؟ من وقتی عزیزی رو از دست دادم، یک سال تمام هر روز این قطعه کنسرت "همنوا با بم" استاد شجریان رو گوش میکردم. دریافت

۸ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
مریم بانو