73، خواستگار فنچ!

مصطفی دیروز میگه چند ساله که داری درس میخونی؟! کلا چند ساله که مدرسه و دانشگاه و ... میری؟

گفتم: سه برابر سن تو.

گفت: اااااااااااه. دیگه نخون. ولش کن!

گفتم: باشه. هر چی تو بگی. :)

میگه: خب حالا باید عروسی کنی!

گفتم: باشه. با کی عروسی کنم خوبه به نظرت؟!

با خوشحالی گفت: من اگر بزرگ بودم با تو عروسی می کردم!

گفتم: من با تو عروسی نمی کردم! :|

والا....

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
مریم بانو

72، سفر یک روزه

امروز صبح راه افتادیم رفتیم دیدن داداشم.

10 صبح راه افتادیم. 5 عصر خونه بودیم.

کلا هم یک ساعت و نیم پیشش بودیم.

وقتی خونه بود مثل همه ی خواهر و برادرا زیاد با هم بحث می کردیم.

به دقیقه هم نمیرسید یادمون میرفت.


اما الان همش دلم براش تنگ میشه.

شاید چون جدی جدی دیگه مجبور شدم باور کنم که بزرگ شده.

و اینکه دیگه هیچوقت روزهای قبل برنمی گردن.

وقتی از سربازی برگرده، باید بره دنبال کار و ....

نمی دونم. گیجم. فکر کنم به این میگن mother complex.  :(

+ داداشم مرزبانیه. اگر بره مرزهای شرقی احتمالا شبا تا صبح نمی تونم بخوابم از نگرانی. :(((

۳ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
مریم بانو

71، یک روز در دانشگاه


این یک مطلب قدیمیه. داشتم دوباره میخوندمش. گفتم بزارمش اینجا.

 دیروز برای کاری رفته بودم یه دانشگاه دیگه. موقع وارد شدن  از ورودی خانم ها که در واقع یک اتاق کامل با دو تا در روبروی هم هست، کارت دانشجوییم رو ازم گرفتن. این نکته ی بی ربط رو هم بگم که در ورودی این دانشگاه خیلی نسبت به حجاب و پوشش خانم ها حساس هستن. 

من وارد دانشگاه شدم و موقع برگشت دوباره وارد همون اتاق شدم تا کارتم رو تحویل بگیرم.

همزمان که من در رو باز کردم یک خانم مانتویی بلند قدی از اتاق خارج شد.

4 شنبه و آخر ساعت اداری بود و به جز خانم همیشگی 3 نفر دیگه هم بودن.

شنیدم که دارن در مورد قد و بالای اون خانم صحبت می کنن.

مثل اینکه یکی از این ها قدش رو هم ازش پرسیده بود و اون هم گفته بود 180 سانتی متر و

حاج خانم ها داشتن با حسرت از قد و بالا و قیافه ی خانم تعریف می کردن...

 تا اینکه یکی یک دفعه برگشت گفت : حالا با این قد و قیافه با یکی می گرده که حتی نمی تونی نگاش کنی!!!

من دیگه خارج شدم از اون اتاق و از دانشگاه زدم بیرون. اولش برام جالب بود دقت نظر و ... این حاج خانم و کلی هم خندیدم به حرفشون...

به این که اون کسی که این دختر باهاش می گرده کیه و چیه هم کاری ندارم. چیزی که منو اذیت می کنه اینه که چقدر ما راحت در مورد آدمها  از روی ظاهر و قد و بالاشون قضاوت می کنیم. چقدر راحت حکم صادر می کنیم...

با این وصفی که توی جامعه ما وجود داره من حق میدم به خانم ها که روز به روز بیشتر از لوازم آرایش استفاده کنن، بیشتر جراحی زیبایی کنن، سخت تر رژیم بگیرن و... وقتی ما فقط ظاهرو می بینیم و به هیچ چیز دیگه کاری نداریم، برای بعضی ها راه دیگه ای هم هست؟


1.     هدف من از این نوشته تایید کار کسی نیست، اما خوبه که گاهی هم خودمون رو جای دیگران بگذاریم و مساله رو از دید اون ها هم ببینیم.


2.     یک مثال دیگه در این مورد جراحی لیزیک چشم هست که بعد مفصل در موردش خواهم نوشت .


۳ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
مریم بانو

70،خیانت!؟

در مورد خیانت توی رابطه ی زناشویی حتما کلی مطلب هست که بهتر از اینی هست که من میخوام بنویسم اینجا.

خصوصا که من مجردم و طبعا مثل کسی هستم که  بیرون آب نشسته و داره در موردش حرف میزنه.

1- به نظرم باید از کسانی که خیلی به خودشون مطمئنن که هرگز! هیچوقت! خیانت نمی کنن ترسید.

چون برای هر انسانی ممکنه موقعیتش پیش بیاد. آدمیزاده خب!

2- رابطه ی ممنوعه به خاطر اغلب پنهانی بودن، هیجانی داره که گاهی اشتباها به علاقه و ... تعبیر میشه.

در صورتی که خیلی اوقات اینجوری نیست. صرفا چون موقعیت دیدن و بودن با نفر دوم بهتر از اولیه، ما فکر

می کنیم بهش علاقه مند هستیم.

3- همیشه و برای همه ی انسان ها در کره ی خاکی این موقعیت پیش میاد که با کسی آشنا بشن که بهتر از

همسرشون اون ها رو درک میکنه. مهربون تره، از لحاظ جسمی جذاب تره، اصلا شاید بیشتر بهشون توجه کنه

و کلی چیزهای خوب دیگه که هر انسانی بهشون احتیاج داره برای اینکه حس خوبی داشته باشه.

منتها

اون آدم همسر ما نیست! همسر ما کسیه که همه چیز ما رو میبینه و باز هم دوستمون داره.

چه بسا نفر دوم اگر توی اون جایگاه اولی قرار بگیره به ما علاقه ای نداشته باشه.

همسر ما همه ی ضعف ها و کاستی ها، جوراب کثیف، صورت نشسته، همه ی بدخلقیها و بد اخلاقیهامون،

خستگی و بیحوصلگی و خواب آلودگی و هزارتا چیز بد دیگه رو میبینه و بازهم با ما میمونه. برامون غذا میپزه

یا مثلا از اداره زنگ میزنه و حالمون رو میپرسه.

نفر دوم ما رو با لباس اتوکشیده با کت و شلوار مرتب، یا با مانتوی تر و تمیز توی محل کار یا هر جای دیگه میبینه.

فکر نکنم دوست داشتن همچین کسی سخت باشه! مخصوصا که همه ی آدم ها وقتی از خونه میرن بیرون؛

یک ماسکی به صورتشون میزنن و غم و غصه ها و ناراحتیها و ضعف هاشون رو پنهان میکنن.

این ماسک میتونه رفتاری باشه، یا حتی آرایشی باشه که برای پوشوندن نواقص ظاهری ازش استفاده میشه.

4- اگر باز هم فکر میکنیم که ممکنه با نفر دوم خوشبخت تر بشیم. بهتره که کاملا عاقلانه و بالغانه عمل کنیم.

از اولی جدا بشیم، هزینه های انتخابی که با گذشت زمان به این نتیجه رسیدیم که اشتباهه رو پرداخت کنیم.

بعدش بریم سراغ تصمیم گیری برای ادامه ی زندگیمون.

5- خدا عاقبت همه رو ختم به خیر کنه انشالله!

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
مریم بانو

69

میخواستم برم برای بچه های دانشکده و بعضی کارمندا و رئیس دانشکده و .... که دیروز ندیدمشون،

شیرینی بخرم.

خونه ی داییم نزدیک شیرینی فروشی معروف شهر ماست.

زنگ زدم خونشون که برم عصری یه ساعت پیششون.

نگو دایی زاده هام از خودم زرنگ ترن! خودشونو فردا شب دعوت کردن خونه ی ما.

به صرف پیتزای یک متری! :)

۳ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
مریم بانو