518، تنهایی!

1- امروز یکی از دوستانم بهم گفت فیلم " شیار 143" رو دیدی؟ گفتم نه. گفت پس بزار بهت بلیت بدم. بهم دو تا بلیت داد. میگم من یک نفرم ها! میگه خب شاید خواستی با کسی بری! گفتم ای خواهرررر ما کسی رو نداریم باهاش بریم سینما. نتیجه اینکه بلیت ها منقضی میشه بلااستفاده! یعنی حتی یک نفر نیست محض خنده با ما بیادش سینما! والا...


2- دوست جون ما امروز رفت استخر با خواهرش. بعد به مربی گفتن ازین به بعد هوا سرد میشه رفت و آمد سخت میشه برامون. مربی فرمودن خب بگین دوست پسراتون بیان دنبالتون. خسته نباشن مربی عزیز که به دو تا دختر چادری مومن و خانم ( بسیار خانم تر از من هستن الحمدالله.)، همچین حرفی زدن. عایا... استغفرالله!!!


3- تو آلمان 30 درصد زنان تا آخر عمر مجرد می مونن، علیرغم بالارفتن سن ازدواج در متولدین دهه شصت که نتیجه ش حدود یک میلیون خانم مجرد قطعی در جامعه هست، متاسفانه در فرهنگ ما جایگاهی برای زنان مجرد نیست. این رو حتی در محیط علمی، تو دوره ارشد، اونم تو کلاسی که از همه کوچیکتر بودم به عینه حس کردم، چه برسه به جاهای دیگه. فامیلی داشتیم که استاد دانشگاه هنر بود و معلم حرکات موزون و شاد و زیبا و سرزنده و .... 38 سالگی ازدواج کرد و از ایران رفت. منتها اگر بدانید تا قبل از اون آماج چه حرفها و حدیث هایی بود! کاش مردم رو و زندگی  و انتخاب هاشون رو قضاوت نکنیم...

۱۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
مریم بانو

517، 16 آذرماه

 دیروز یادم بود که فردا روز دانشجوئه، صبح اما یادم نبود و رفتم باشگاه، مربی مون از ما کوچیکتره ودانشجو، دیدیم با یک جعبه شیرینی اومده، گفت امروز روز منه و براتون شیرینی خریدم... اولین سالی هست که بعد از سالها دانشجو نیستم، حس عجیبی دارم... به نظرم هر جای ایران که باشیم، روز 16 آذر باید بریم تهران، خیابان کارگر شمالی و تو پیاده روهاش قدم بزنیم... مخصوصا خیابون روبه روی اورژانس مرکز قلب تهران که پر از درختهای پاییزی و زیباست... روزهای دانشجویی با همه سختی هاش روزهای خوبیه... با همه روزهای ناامیدی، با همه روزهایی که در اوج ناامیدی میری کتابخونه و از نو شروع میکنی، با همه مشقات تنهایی زندگی کردن، روزهای خوبی هست و الان فقط حسرت روزها برام مونده... مخصوصا که پای ثابت همه خاطراتم از اینجا رفته و من هنوز گاهی خیلی دلتنگش میشم... مخصوصا وقتایی که میگه آدم دلش تنگ میشه برای دیدن خنده هات...

+ روزتون مبارک دانشجوهای نازنین. :)


۲ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
مریم بانو

516، قطع رحِم

1- گاهی ممکنه فکر کنیم نمی تونیم بدون کسی یا چیزی زندگی کنیم، گاهی فکر میکنیم دنیا به آخر رسیده، گاهی فکر میکنیم چه دنیای نامردی وووو اما متاسفانه یا خوشبختانه آدمیزاد فراموشکاره و کم کم adapte میشه و می تونه زندگی کنه. اگر اینجوری نبود، اینهمه آدمی که همسران و فرزندان و عزیزانشون رو از دست دادن و مرگ بینشون جدایی انداخته، باید خودشون هم می مردن، اما دارن زندگی میکنن، هر چند گاهی خاطرات آدم رو آزار میده، اما آدمیزاد عادت میکنه. انسان انس میگیره، به بودن ها و نبودن ها...


2- فردا قراره ازین بچه ها امتحان بگیرم، بنا به درخواست خودشون، منتها الان یادم نیست گفتن فیزیک رو دوباره امتحان میدن یا ریاضی رو. اعتماد به نفسی دارن که خدا میدونه! جوجه اردک زشت، امروز فرمودن که مصطفی خوب ریاضی بلد نیست. گفتم چرا اتفاقا خیلی خوب بلده. گفتم مصطفی از 4 سالگی پیش من ریاضی میخونده. مثل الان شما هم نبوده ها. کتاب رو تا تمام نمیکرده زمین نمیزاشته! با تعجب نگاهم کرد و گفت پس برای همینه که ریاضیش انقدر خوبه! خندیدم گفتم بالاخره اعتراف کردی ریاضیش خوبه دیگه. :)


3- هر زمانی از هر رحِمی بخوایم خارج بشیم، باید درد بکشیم، گریه کنیم و سختی بکشیم. هیچ قطع وابستگی ای بدون گریه و زاری و سختی نیست... چه قطع وابستگی سیاسی باشه، چه اقتصادی، چه عاطفی و چه از هر نوع دیگه ای. این ها با دیدن شاگرد معلولم تو ذهنم میاد و با دیدن مادرش که حاضر نیست بپذیره لازمه بچش رو ول کنه، نه که دوباره از نو بره سر کلاس و براش جزوه بنویسه و خوشحال باشه که به بچش با "زبون مادری" درس میده...

۵ نظر موافقین ۲ مخالفین ۱
مریم بانو

515، جمعه پائیزی

1- خواهر عزیزتر از جان ما امروز هوس بستنی کرده بودن، اونم تو این سرسیاه زمستون! با هم رفتیم و بستنی خوردیم. جای همه دوستان خالی. تو بستنی فروشی هیچ کسی جز ما دو تا نبود. بهش میگم به نظرت تا کی من و تو باید با هم بیایم بستنی بخوریم عایا؟! می خنده میگه نمیدونم، ولی خوش میگذره در هر صورت. :)


2- ای کاش که همدیگرو همونجور که هستیم، با همون نقاط ضعف و قوتی که داریم، با همون محدودیت هایی که داریم، بپذیریم. کاش تلاش نکنیم برای تغییر آدمها، کاش به بهانه نقدکردن، طرف رو با خاک یکسان نکنیم. کاش درک کنیم که طرف مقابل ما یک آدم با تحمل محدود هست، وقتی خودمون انتظار نداریم کسی چیزی بهمون بگه و خیلی دلخور میشیم اگر خوبیهامون رو نادیده بگیره، لازمه که با بقیه هم همین کارو بکنیم. متاسفانه فضای عمومی جامعه ما طوری هست که ما خودمون رو موظف! ( تاکید میکنم موظف)، می دونیم که ایرادات بقیه رو بهشون گوشزد کنیم، اصلا یک شهوت پنهانی داریم برای تذکر دادن و پودر کردن شخصیت آدمها... کاش کمی به عواقب کارمون فکر کنیم، گاهی طرف رو تا مرز نابودی پیش می بریم...


3- ما معمولا روندها را نمیبینیم یا به هر دلیلی نمیتوانیم ببینیم. اما هیچ چیز یک شبه خراب نمیشود. حتی زلزله هم آخرین تکان حاصل از التهاب طولانی مدت زمین است. هیچکس در چند ثانیه تصمیم به استعفا یا جدایی نمیگیرد. هیچ کسب و کاری در یک روز شکست نمیخورد. هیچ دولتی در یک روز و یک دهه و یک ماه سرنگون نمیشود. هیچ عقیده ای یک شبه نابود نمیشود. حتی مرگ هم رویدادی لحظه ای نیست. روندی آرام و به طول چند دهه است که هم اکنون برای همه ما آغاز شده است. اما چنان کند که آن را نمیبینیم... (صفحه اینستاگرام محمدرضا شعبانعلی)

۹ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
مریم بانو

514، روز هفتم

1- هفت روز گذشت، به همین سرعت ماه و سال و عمر هم می گذره و نوبت ما میشه که بریم... عزیز از دست رفته ما ادیب بود. دست نوشته های نابی داشت. زندگی نامه خودش رو نوشته بود، امروز یک تیکه هایی رو خوندن برامون، خیلی جالب بود. خجالت کشیدم از خودم... ازینکه به چه سختی درس خونده بود، اما ناامید نشده بود ... ازینکه علوم جدیده می خوند، اون هم وقتی اجدادش همه عالمان قدیمه بودن... از اینکه میگفت این بزرگترین موهبت زندگیش بوده... یاد خودم افتادم...

به قول استاد شهریار " او یک چراغ روشن ایل و قبیله بود، خاموش شد دریغ..."


2- انقدر خسته ام که میتونم به اندازه دو روز بخوابم. منتها فردا هم صبح کار دارم و هم عصر. به نظرم بهتره کارهامو سبک تر کنم تا بتونم به درسام برسم. تنبل شدم. معلم زبانم آخر منو میکشدش. :(


3- به اینجا هم سر بزنید و در نظر سنجی شرکت کنید: http://vote.persianweblog.com/

۳ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
مریم بانو