۲۰۰ مطلب با موضوع «روزانه» ثبت شده است

243، باغداری

درحال آبیاری بوته های فلفل دلمه ای و سبزیجات و درختان و وجین علف های هرز هستیم.

همه درختان شکوفه داده اند.

+جای همه ی دوستان خالی. :)
۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مریم بانو

242، باغیه

هم اکنون از باغ خودمان در کناربوته های توت فرنگی با شما سخن میگویم.

پس ازاتمام کار آلوچه چینی، آمدیم تا به املاک خویش سر بزنیم.

+ دوستان از تخم مرغ و میوه جات مربوطه چیزی خواستید بگید بچینیم براتون. :)
۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مریم بانو

240، بی آرزوترین!

اگر اشتباه نکنم امسال دهمین سالی هست که من اعمال لیله الرغائب رو به جا میارم

و باز تا اونجایی که یادمه، فقط یک بار حاجت گرفتم توی همه ی این سالها.

حاجتم این بود که برنامه ی کربلامون به مشکلی برنخوره و مشرف بشیم که شدیم.

به جز اون فکر کنم من رکورد دار دعاهای مستجاب نشده ی لیله الرغائب برای خودم هستم اقلا!

امسال هم راستش آرزوی خاصی نداشتم! ( آرزوی مقدم بر همه ی آرزوهای ما رو فاکتور بگیرید البته!)

از هفته ی قبل هم به همه گفته بودم که امسال اعمال اولین جمعه ی رجب تعطیل!

اما این چند روز دیدن حسرت و آرزوهای دوستانم، برام انگیزه شد برای امشب.

و کل هدفم امشب یکی همون آرزوی مقدم بر همه ی آرزوهای ما بود.

و بعد این بود که برای دوستانم دعا کنم که به آرزوهاشون برسن.

دعا کردم که انشالله خدا زودتر جفت دنیا و آخرتشون رو براشون بفرسته.

دعا کردم که زندگی همیشه روی خوشش رو بهشون نشون بده و سختی هاشون کم بشه.

دعا کردم که...

بگذریم...

+ با احترام. یک آدم بی آرزو.

۱۷ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مریم بانو

236، محل کار

در زیر تصویر قسمتی از محل کار ما را می بینید.

این جا قسمت چیدن آلوچه هاست. البته عمق زیادی داره عکس که به خوبی شاید معلوم نباشه!



قسمت های دیگه ای هم هست، خونه ی مرغ و خروس ها و غاز و اردک ها.


و قسمت های دیگه ای شامل محوطه ی سرپوشیده

و سوئیت که ما برای نماز خوندن ازش استفاده میکنیم.

بفرمایید آلوچه.


جای همه ی دوستان خالی. :)



۷ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
مریم بانو

234، آقای عزیز

امروز روز تولد عزیزترین از دست رفته ی زندگی منه.

روز تولد یک آقای خاص!

روز تولد مردی که همه چیزش برای ما درس زندگی بود.

انقدر ازش خاطره و نقل و قصه دارم که نمی دونم کدومش رو بگم.

فقط بگم که تا 19 سالگیم تقویم ما روز جمعه نداشت.

جمعه روز خونه ی اونها بود. از صبحانه تا شام.

و من اکثر ساعت ها کنارش مینشستم و باهاش حرف میزدم.

هر کسی هم میومد اعم از شاه و خان و ...

جای من همونجا بود! کنار دست خودش.


+ یادمه اولین سالی که محرم با عید مقارن شد،

بهم گفت دیگه عید نداریم. من گفتم که 6 سال دیگه این تقارن تمام میشه.

گفت به عمر من نمیرسه و نرسید.

اسفندی که مقارن با سفر بود به رحمت خدا رفت و عید بدون عزای حسین رو ندید.

( این گردش نوروز عزای شه دین است     غوغای حسین است که در عرش برین است)


++ 85 سالگیش براش تولد گرفتیم. مثلا نگفتیم که ندونه. شب گفتیم میخوایم بیام خونتون.

گفت من که میدونم برای چی میخواید بیاد! دایی عزیز کیک 10 کیلویی سفارش داده بود!!!!

یادش بخیر.

بعضی آدم ها بودنشون، نبودنشون، همه چیزشون برای ما نشانه و درس هست.

و پدربزرگ برای ما چنین آدمی بود.

۶ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
مریم بانو