۲۰۰ مطلب با موضوع «روزانه» ثبت شده است

457، مریمی خسته

آیکون یک مریمی خسته و کوفته، که صبح ساعت 7 از خونه رفته بیرون،

رفته باشگاه، بعد رفته عینک فروشی عینک پدر رو تعمیر کنه،

بعد رفته برای سفرش بلیت خریده، بعد اومده خونه،

بعد از ناهار رفته مراسم ختم، بعد رفته کلاس،

بعد رفته با خواهری و مصطفی هارد خریده،

بعد رفته مهمانی، بعد الان تازه اومده خونه نشسته.

کلی هم فردا کار داره... 


مصطفای خوابیده

۶ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰
مریم بانو

455، باران پاییزی

1- امروز اولین بارون پاییزی رو دیدیم. اولین بارون جدی رو، همون ساعت اول کل کوچه و خیابون ها رو آب گرفته. از حیاط خونه سوار ماشین شدم و تا در خونه شاگردم با ماشین رفتم. موقع برگشتن هم پیاده برگشتم. اگر کسی رو دیدین که تو پیاده رو های پر درخت شهر داره پیاده روی می کنه، بدونید من بودم. با چادر و مانتو و روسری خیس خیس برگشتم خونه. :)

2- خونه شاگردم طبقه بالای خونه مصطفی ایناست. آخر کلاسم که رفتم ازشون خداحافظی کنم، دعوت شدم به خوردن چایی. مصطفی چای دم کرده بود. نون و پنیر هم لقمه می گرفت برام. کیک تولد مادرش رو هم خوردم. جاتون خالی. :)

3- شاگردم بهتر شده، امروز ازم پرسید چطوری سریعتر بنویسم؟ چطوری سوالا رو حل کنم؟ چطوری... کم کم بهتر میشه. خیلی ازم انرژی می گیره. اما احساس خستگی یا کلافگی ندارم وقتی بهش درس میدم و این خیلی خوبه. :)

4- امروز مادر میخواست آش رشته درست کنه، ماست کیسه انداخته رو ریخته بود توی آب تا شُل بشه و بریزه توی ماست. منم که کدبانو! از همون ماست برداشتم و ماست و خیار درست کردم و با بابا مشغول خوردن بودیم که مامان اومد! هیچی دیگه... مجبور شد دوغ درست کنه و بریزه توی آش. آش خوشمزه شد. گرچه به فرموده خواهر خانم کمی ترش بود. من که دوست می داشتم. :)

۲۱ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰
مریم بانو

445، تحلیل با سس روزانه

1- امروز زنگ زدم جایی تا خبر تغییر یک برنامه خانوادگی رو به کسی بدم، ازم خواستن برم برای تدریس خصوصی. ساعت 7 که رفتم، دیدم شاگردم معلول حرکتی هست. جا خوردم... از طرفی برام جالب بود. اعتماد به نفسش کم بود. میگفت من کُند هستم، گفتم منم بودم. من دست چپ و راستم رو قاطی میکنم، گفتم منم هنوز بلد نیستم. آخرش قرار شد علاوه بر درس، بهش خوش نویسی تحریری هم یاد بدم. خدا بهم صبر و حوصله زیادی باید بده.  :)

2- یک مطلب مفید هم بنویسم، ما عضو شورای مرکزی جایی بودیم و هستیم... چند سال قبل به این نتیجه رسیدم که بودن من، باعث میشه جدیدتر ها رشد نکنن، یعنی نبودنم از بودنم مفید تره، این شد که دو سالی بچه ها رو به حال خودشون رها کردیم، بعد از دو سال نتیجه خیلی خوب بود. بقیه اعضای شورا هم همینطور. هر کدوم یکی دو سال نیومدن و نتیجه خوبی بود در کل. این اصل توی مدیریت همه جا در کل دنیا هست... حتی استیو جابز هم از مدیریت اپل به وسیه هیئت مدیره ای که خودش انتخاب کرده بوده، در دوره ای کنار گذاشته میشه، واقعیت اینه که هیئت موسسان میتونن بعد از مدتی پاشنه آشیل هر مجمعی باشن... امروز هم این موضوع رو در مورد جایی که چندی قبل گفته بودم مدیرش شدم، به عینه دیدم.

۱۱ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰
مریم بانو

444، روزمــرگی ( به سکون ر)

 امروز از صبح، روز خوبی نبود برام.

پر از لحظه های ناامیدی بود.

پر از دقیقه هایی که حس میکردم هرچی توی این چندسال رشته کردم پنبه شده

و همه تلاشهام بی فایده بوده.

گاهی فکر میکنم دور خودم می چرخم.

گاهی فکر میکنم هرچی تلاش میکنم دارم درجا میزنم....

گاهی...


+ میگذره این حس...

۱۹ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰
مریم بانو

436، در ستایش و مذمت این روزها

1- روزهایی که انقدر کار دارین که نمی تونید بخوابید، روزهای خوبیه. روزهایی که انقدر سرتون شلوغه که نمی دونید به کدوم کار برسین. تجربه من میگه آدم اینجور موقع ها بیشتر از وقتایی کار انجام میده که اغلب بیکار هست و قراره یک کار کوچیک رو تمام کنه.

2- همیشه دوست داشتم توی یک زمینه ای خودم رو محک بزنم. ببینم میتونم هم کار کنم و هم زندگی و مسئولیت هاش رو به عهده بگیرم. خب فکر کنم خوب بودم. البته کار طبعا باید کاری پاره وقت باشه که بشه بعضی قسمت هاش رو توی خونه انجام داد و صد البته زندگی مهمتره. :)

3- هنوز بعضی چیزها برام هضم شده نیست. من آدم زندگی تو خونه های پر زرق و برق نیستم. این رو بارها در خودم دیدم و امروز باز هم... راحت نیستم. حس خوبی ندارم... تو خونه کوچیک بدون وسایل اضافی راحت ترم. تو خونه دوستانم، خونه یکی شون رو به شدت دوست دارم و خیلی راحتم اونجا. خونه دوستی که خودش و همسرش طلبه هستن و جالبه که حتی یک دست کامل مبل هم ندارن. یک خونه ساده ی ساده و خیلی کوچیک...

۹ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰
مریم بانو