۲۰۰ مطلب با موضوع «روزانه» ثبت شده است

433، روزانگی

1- این روزها سرم خیلی شلوغه. فرصت خوابیدن هم ندارم حتی. دیشب خوشحال بودم که با عقب رفتن ساعت یک ساعت بیشتر میخوابم. اما عملا برعکس شد و کمتر از هر شب خوابیدم. از 6 صبح تا الان هم سر پا هستم. تازه مهمان هامون رفتن. کلی هم کار داشتم. فرصت نمیکنم زیاد به بلاگ هاتون سر بزنم، یا اگر میخونم فرصت کامنت گذاشتن نیست. خلاصه که فعلا وضع به همین منواله تا چند وقت. دعا کنید خوب پیش بره.

2- فردا تولد مادرمه. مادربزرگ سواد نداشت. اما یادش هست که " فاطمه "  روزی به دنیا اومد که بچه ها اولین روز مدرسه شون بوده. البته شواهد پشت قرآن پدربزرگ هم همین رو تایید میکنن. اگر کسی ایده ای برای خرید هدیه داره، ممنون میشم بگه بهم. طلا نباشه، چون مادر به اندازه کافی طلاجات! داره، همینطور لباس و پارچه دوخته و ندوخته و .... خلاصه که ما قلة حیلتی شدیم امسال!

3- یک چیزی هم بگم، خنده داره برام، من هنوز دارم هدیه تولد میگیرم. چند هفته پیش عموجان و امشب عمه جان. عمه کتاب " ابله " فئودور داستایوفسکی رو خریده برام. یکی به عزیزان من بگه که یک ماه بیشتر از تولدم گذشته! هدیه چرا دیگه؟!؟!

۶ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰
مریم بانو

431، تفریح نوشت

جای همه ی دوستان خالی، امروز با خانواده رفته بودیم جایی برای تفریح.

ما پنج نفر بودیم که کم سن ترینشان من بودم. یعنی همه بزرگسال بودن.

بعد رفتیم و جایی نشستیم و تازه داشتیم از طبیعت بکر

و رود روان و سایه آلاچیق و ... لذت می بردیم،

چایی خوش عطری در دست و برش بزرگی کیک در دست دیگر،

که یک دفعه دیدیم یک صدای عجیبی میاد و یک سیل جمعیتی به سمت ما روانه شد

و تمام آلاچیق ها و فضاهای خالی اطراف ما رو پر کردن!

گویا بچه های یک مدرسه فوتبال رو آورده بودن اردو!

سروصدای بچه ها به جای خود، صدای بلند مربی و سوت زدن هاش بیشتر روی اعصاب بود!

خلاصه ما جمع کردیم و رفتیم یک جای دورتری روی یک آلاچیق که روی آب بود نشستیم.

(عدو سبب خیر شد به خواست خدا!)

بسیار خنک بود و بسیار خوش گذشت. جای همه تان خالی.

البته بگم ها! کم نبود که من در یک لحظه غرق بشم و شما بی مریم بشین!

خلاصه که شانس آوردیم همه! :)




۱۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
مریم بانو

428، شهریور نوشت

1- مفهومی هست به اسم " استهلاک قدرت کنترل"، وقتی ما زیاد روی چیزهایی خودمون رو کنترل میکنیم، روی چیزهای دیگه کنترلمون رو از دست میدیم. یعنی در واقع قدرت کنترل ما روی خودمون انگاری تمام میشه یه جایی. مثالهای زیادی از این مفهوم هست. مثلا وقتی که به شدت رژیم میگیریم و صدم کالری رو حساب میکنیم، توی یک مهمونی یه دفعه میزنیم به سیم آخر و ... چند تا مثال هم شما بزنید.


2- به صبــر مشکل عالم تمام بگشاید     که این کلید به هر قفل راست می آید     "صائب تبریزی"


۲۱ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰
مریم بانو

426، امروزیه

مادر با استرس خوابید.

فردا باید بره آزمایشگاه.

تو قفسه سینه ش یک تومور هست.

درد هم داره.

هم نگرانیم و هم سعی میکنیم اوضاع رو آروم جلوه بدیم که استرس نگیره...

دعا کنید که چیزی نباشه.

چند روز دیگه تولدشه

و ما سعی میکنیم با حرف زدن در مورد تولدش و ...

فضا رو عوض کنیم...

چیزی هم نمیگه. اما معلومه که نگرانه و کمی ترسیده...




۲۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۱
مریم بانو

420، خلیج نوشت

میخواستم یک شعر یا متن ادبی در مورد خلیج فارس پیدا کنم و براتون بزارم،
بعد عکس ها رو بزارم. منتها چیز جالبی پیدا نکردم.
 این چند عکس از مجموعه عکس هایی هست که برای پروژم
 یکی از اقوام که مهندس یک شرکت نفتی هستن، از تو هلی کوپتر گرفته.
 بعد هم من براش جبران کردم و تو عروسیش با آبکش آب بردم! :)

+ خودم که خیلی این عکس ها رو دوست دارم. امیدوارم که شما هم خوشتون بیاد. :)
۲۸ نظر موافقین ۱ مخالفین ۱
مریم بانو