۲۰۰ مطلب با موضوع «روزانه» ثبت شده است

417، همیشه به سفر!

از شب قبل عید فطر تا حالا یک شب رو درست نخوابیدم.

یعنی بس که کار داشتم وقت نمی کردم بخوابم.

سفر، بعد کار، بعد دوباره سفر، بازم کار و ...

حالا امروز دوستم زنگ زده برای یک کار اداری باید فردا صبح دانشگاه باشم.

یعنی شب باید راه بیفتم، ساعت 1 شب.

هم خسته ام و هم کلافه. اما چاره ای نیست...

من اگر ازدواج کنم کلا به حسن التبعل می پردازم و هوچ کاری نمیکنم. چون واقعا خسته میشم...

۸ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
مریم بانو

413، حرف های روزمـره

1- دیشب رفتیم عروسی، جایتان خالی. خیلی خوب بود. غذاش عالی بود. دور میز ما هم دو تا خانوم نشسته بودن که پر از طلا بودن. یعنی دستبندهایی داشتن به چه ضخامتی! طلافروشی سیار بودن گویا. عروس هم خیلی خوشگل شده بود. :) فردا هم میرم تهران عروسی، تا من برگردم بچه های خوبی باشین، این بار هم با دخترا هستم، هم با پسرا!

2- دیروز سوار تاکسی شدم، راننده کرایه مسیر 400 تومنی رو 500 گرفت و کاملا حق به جانب بود. من فقط گفتم که کرایه 400 نیست؟ من ظهر همین مسیر رو با 400 رفتم. گفت: نه! بعد سر صدای ضبط با 3 تا پسری که پشت نشسته بودن دعواش شد. اونا بهش گفتن کم کن صدا رو. گفت رادیوئه و ... خلاصه اونا رو وسط مسیر پیاده کرد. از صحبت تلفنیش متوجه شدم که خونه خریده و طرف 35 میلیون کلاهش رو برداشته ... به کلید اسـرار بودن عالم اعتقاد ندارم، منتها ...

3- و اما تا من برگردم، به این حرف فکر کنید. آدم عاقل و بالغ باید تفاوتی با آدم کولی و غربتی داشته باشه... توی همه امور زندگی، لباس پوشیدن، غذا خوردن، مسافرت رفتن و حتی عروسی گرفتن. یک عروس خانوم متشخص و مومن باید متفاوت باشه با یک عروس غربتی و کولی؛ همه چیزش باید فرق داشته باشه، از لباس عروس بگیر تا مراسم و خرید و ... که لباس ما نشانه شخصیت ماست، لباس عروس هم لباسه خب... نشه طوری باشه که کسی وقتی وارد تالار شد، متوجه این تفاوت سطح شان و شعور عروس نشه...

4- زیاده عرضی نیست. خوش باشین. :)

۱۸ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
مریم بانو

410، شلوغ نوشت

1- این روزها شدیدا سرم شلوغه. انقدر کار سرم ریخته که خدا میدونه. البته برنامه ریزی کردم که به همه کارها برسم. اما به هر حال وقتم کمه. فردا هم قراره معرفی بشم به عنوان رئیس! خودم میدونم دلتون میسوزه برای بچه های بنده خدا! اما همینه که هست! مشکلی هست عایا؟! :)))

2- همچنان هدیه هست که میرسه به مناسبت تولد! دیروز دخترخاله جان با همسرشون اومدن منزل ما ناهار، و به من یک بلوز و یک روسری خیلی زیبا هدیه دادن... غرض اینکه دوستان ماهی رو هر وقت از آب بگیرین تازه هست! :)))

3- دو تا عروسی دعوت هستیم، یکی فردا شب، یکی هم آخر هفته. من نه خودم لباس خریدم و نه گذاشتم کسی لباس بخره! به نظرم این یکی از چیزهاییه که ما خانوم ها در موردش اسراف میکنیم. مگه سالی چند تا عروسی میریم که اگر یک لباسو چند بار بپوشیم دلمون رو میزنه؟ حیفه این همه پول پارچه و دوخت و ... نیست که تا جون داره ازش استفاده نکنیم؟! والا...

4- گاهی منتظری از کسی خبری خوب بشنوی، منتظری ببینی که خوشحاله و بالاخره دنیا به دلش چرخیده، اما... اما من آدم امیدواریم، ته ته دلم همیشه روشنه. :)

۷ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
مریم بانو

407، یک روز معمولی...

بعضی روزها صبح زود پا میشی، با خانواده صبحانه میخوری.

میخندین سر سفره، بعد داداشت رو میبوسی و بدرقش میکنی،

خونه رو تمیز میکنین با مادر، که ناهار مهمان دارین.

کارهاتو انجام میدی، مهمونا میان، کلی خوش میگذره بهتون.

حتی یک لحظه بیکار هم نیستی، اما آخرش وقتی مهمونا میرن،

وقتی میری که قدم بزنی، حست یک حس گس و ناخوشآیندیه.

بی هیچ دلیلی...

نه بیکار بودی،

نه اینکه خسته ای،

بعضی روزها کاش نباشن...

کاش نباشن...

کاش...


شهریور 91

۱۲ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
مریم بانو

404، برای دختــرم...


روزت مبارک باشه دختر نازنینم...

خیلی چیزها توی ذهنم بود که برات بنویسم،

منتها خیلی خسته ام...

فردا برات میگم دختر کوچولوی من.




۱۷ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰
مریم بانو