۲۰۰ مطلب با موضوع «روزانه» ثبت شده است

342، روزانه نوشت رمضان

1- امروز بر خلاف چند روز گذشته هو خنک تر بود، اما شدیدا شرجی! گرچه من یک ربع بیشتر از خونه بیرون نرفتم، اما خیس عرق شدم. حالا توی این گرمای خرما پزون باید تهران هم برم! دعا کنید که کارهام روی روال بیفته و آموزش دانشگاه از خر شیطون بیاد پایین و مدرک ما رو بهمون بده و ما رو ول کنه بریم! از دیشب هم به یک مسئله ی جالبی دارم فکر میکنم، نمی دونم حلی که من میخوام انجام بدم عملی هست یا نه، باید یه روز برم آی.پی. ام استادم رو ببینم و باهاش حرف بزنم در مورد امکان انجام این حل.


2- روزهای ماه مبارک رو به بیحالی میگذرونید؟ نگران هستین که حال عبادت نداشته باشین؟ علی الحساب همین که بیحال هستیم و حال گناه کردن نداریم خودش یک قدم رو به جلو محسوب میشه. انشالله کم کم حال عبادت هم پیدا میکنیم. این مناجان رمضان رو هم حتما بشنوید. برای اعیاد شعبانیه گذاشته بودمش. اما بازم گفتم که شنیدنش توی این شب ها خالی از لطف نیست. کلیک!


3- این هم عاشقانه نوشت:


با دختری دوست شو که کتاب بخواند.
با دختری دوست شو که پولش را به جای لباس خرج کتاب کند.
دختری که فضای کمد لباس‌هایش تنگ باشد. نه از زیادی لباس. از نگهداری کتاب.
دختری که لیست بلندی از کتاب‌ها را برای خواندن تهیه کرده است.
دختری که کارت کتابخانه سالهای کودکیش را هنوز با خود دارد.

ادامش رو اینجا بخونید: کلیک!

۲۵ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
مریم بانو

337، صحبت تلفنی، عشق و باقی قضایا

1- پریروز زنگ زدم خونه ی یکی از اقوام نزدیک بابت کاری، ایشون استاد دانشگاه هستن و سالها توی رده ی بالای سازمانی کار میکردن و ... حدود 10 دقیقه با من حرف زد پشت تلفن. بعد اینکه قطع کرد، به خانومش میگه: کی بود زنگ زد؟ خانومش میگه: مریم بود، جالبه که منو نشناخته بود! فکر کرد من یک نفر دیگه هستم. سوال اینه که پس 10 دقیقه داشت چی رو توضیح میداد برای من؟! اولش هم عروسش تلفن رو برداشته بود و کلی باهم حال و احوال کرده بودیم، بعد گوشی رو داده به ایشون!


2- والدین از سفر یزد برگشتن، خیلی بهشون خوش گذشته، خیلی هم از یزدی ها خوششون اومده. می فرمایند که چقدر آدم های خوبی بودن، اصلا هم وصلت باهاشون ایرادی نداره ( نامبردگان تا پیش ازین شدیدا مخالف ازدواج با شهر بغلی بودن حتی! به بهانه راه دور!)، میگم: خوبه پس؟ میگن: آره. چه اشکالی داره؟ یزدی ها که آدم های خوبی بودن. یاد دوست یزدیم افتادم که پسری شمالی عاشقش شده بود، بالاخره بعد 7 سال دوست گرامی رو راضی کرد به وصلت، دوستم همیشه میگفت کفاره ی گناهان آدم میتونه این باشه که یک شمالی عاشق عادم بشه! بماند که کفاره ی گناهانشون الان همسر گرامیشون می باشند!


3- نمی دونم چرا بعضی ها کتابها رو اینجوری ترجمه میکنن! من وقتی قبل خواب کتاب میخونم، معمولا دم دمای صبح میخوابم یا کل عصر رو بیدارم که تمامش کنم، جالبه که این کتاب با اینکه موضوع جالب و نویسنده ی خفن و مترجم کاردرستی داره، الان یک هفته هست 20 صفحه بیشتر نخوندم ازش! نمی دونم بد نوشته شده یا بد ترجمه شده! خدا کنه بتونم تمامش کنم به زودی!


۳ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
مریم بانو

333، تنهایی نوشته!

1- من به کمبود همراه دچار شدم! دیروز از ماست کره گرفتم و دوغ. به باقیمانده ی خانواده در منزل، میگم آش دوغ درست کنم. میگه درست کن ولی من که نمیخورم. یعنی الان من یک قابلمه آش رو تنهایی بخورم؟! صبح براش پرتقال آب گرفتم، نخورد. شب براش شامی گرم کردم ( خداوکیلی شامی محشری بود.) نخورد، منم نخوردم. میگم بیا بریم باغ گوجه و خیار و ... رو بچینیم. میگه من نمیام، میخوای خودت برو. میگم بیا خاک گلدونها رو عوض کنیم، میگه من نمیام بریم از خونه ی خاله خاک بیاریم برای گلدون ها. میگم شربت درست کنم برات؟ میگه نه، خودت بخور! ...  :(


2- این هفته "بین التولدین" محمد و مصطفی هست. پارسال برای تولد من، پدرش یک خودنویس خرید که مصطفی هدیه رو بهم داد. روال به این صورته که فرد متولد شده، بقیه رو میبره یک بستنی فروشی، به جز باباها البته. مهمانان هم هرچی دلشون خواست سفارش میدن و میزبان میخره براشون. بعد هم بهش هدیه میدن. مصطفی نمیدونست توی هدیه ای که برای من خریدن چی هست. بازش که کردم، شب که رفت خونه، به پدرش گفته: برای مریم خودنویس میخری، چرا برای من نخریدی؟! یعنی عاشق این بچه هستم که خودش رو در هر شرایطی با من مقایسه میکنه! :)




فلفل هایی که چیدیم تا بریزیم توی پیتزای امشب

سوال
 رنج کشیدن و فداکاری کردن توی عشق و یک رابطه ی عاطفی لازمه عایا؟ تا چه حد و تا کجا؟!

نتایج مزایده:

عرض کنم که برنده یک استاد ناشناس هست که گفته میاد و برامون یک کلاس آموزشی که عمری دوست داشتیم بریم، و پولش رو نداشتیم، برگزار میکنه. منم که عاشق علم آموزی! وسوسه شدم خب! :) از حضور پرشور تک تک دوستان اعم از نگین عزیز، الی، حاج آقا، بهانه گیر و سایر عزیزان تشکر و قدردانی به عمل میاد. شانستون رو در آوردگاه های دیگری امتحان کنید، انشالله که موفق و موید باشید. :)
۲۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
مریم بانو

332، تنها در خانه!

سر صبحی منو بیدار کردن و گفتن پاشو ما داریم میریم!

انقدر بیدار نگهم داشتن که الان خوابم نمیادش!

کلی خندیدم از دستشون بابت وسیله جمع کردن و کاراشون.

میگم من اینهمه ساله میرم تهران شب قبل ساک میبندم،

شما اولین باره میخواین برین یزد، دم رفتن وسیله جمع میکنید!؟

قابل پیش بینی هم بود که برن تو ماشین و یادشون بیاد وسیله جاگذاشتن،

و دوباره پیاده بشن و منو بفرستن برم براشون بیارم!

امیدوارم خوش بگذره بهشون.

انقدر کار سرم ریخته که نمیدونم از کجا باید شروع کنم!

کلی کار خونه دارم، باید برم بانک، به مرغ و خروس ها غذا بدم، همینطور جوجه ها. آشپزی و ... هم هست.

تازه دیشب خواهرم گفت برام شوید باقالی پلو بپز فردا ناهار، گفتم باشه! کاش نمیگفتم! :(

به پست " صندلی داغ" جوجه هم سر میزنم، منتها نه به سرعت دیشب.

آهنگ سنجاق شده به پست رو از دست ندین. خب ما بریم به کارامون برسیم.


+ " سخن عشق تو " از محمدرضا شجریان رو بشنوید اینجـــــا.

احتمالا خیلی هاتون نشنیدین این موسیقی رو.

بشنوید و در آخرین روز بهار لذت ببرید.

متن آهنگ در ادامه ی مطلب

۸ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
مریم بانو

331، صندلی داغ! :)

پیرو حرکتی که فیروزه ای عزیز شروع کرده، و خوب بود و دیشب و امروز کلی خوش گذشت،

قسمت دوم این برنامه قراره من بشینم روی صندلی و بچه ها ازم سوال بپرسن، اینجــــــــا

امشب و فردا فرصت دارین دوستان. سوالات چالشیتون رو از من بپرسین عزیزان.  :)

۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
مریم بانو