۲۰۰ مطلب با موضوع «روزانه» ثبت شده است

188، وصیت

دیروز رفتیم موزه ی ملک.

قسمت نگارگری و خط موزه خیلی جالب بود.

من هم به هیئت همراهان وصیت کردم

که 50 سال دیگه خط نوشته های منو بیارن به موزه اهدا کنن که روحم شاد بشه.


+ قلمدان و قلم تراش و قط زن های خیلی خوشگلی هم داشتن.

من که فقط یک قط زن دارم، اونم چوبیه. استخونی نیست که! 

اگر کسی به من یک قلم دان لاکی و یک قلم تراش خوشگل اهدا کنه،

وصیت میکنم بعد مرگم همه رو به موزه اهدا کنم!

:)


۶ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
مریم بانو

187، سوغاتی!

هم اکنون صدا وتصویر من رو از باغ ملی دارید.
جای همه ی دوستان خالی.
بعدش میریم بازار،
سوغاتی خواستید سفارش بدین بخرم براتون.
 :-)
۹ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
مریم بانو

185،آرامش

دیروز مهمان یکی ازدوستانم بودیم،

یک خونه ی کوچیک و آروم با میزبانی گرم و بامحبت
دوستم و همسرش هر دو طلبه هستن( بعد اتمام ارشد رفتن حوزه)
و از بهترین آدم هایی هستن که از نزدیک میشناسمشون.
حج مشرف شده بودن و دیروز یک مهمونی خانومانه داشتن، انقدر ساده و صمیمی که آدم لذت میبرد.
جای همه ی دوستان خالی.
+ دوستم و همسرش با درآمد خیلی کم زندگی میکنن،
 ولی اینهمه برکت که به زندگیشون سرازیر شده واقعا جالب و دیدنیه.



۵ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
مریم بانو

184، قصه دوستی

حکایت دوستانم و من،

حکایت ماه است و برکه.

دور از هم و در دل هم...
۲ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
مریم بانو

182، تولدت مبارک سرباز وطن!

من این فرصت رو داشتم که به جای عروسک،
با داداش کوچیکم بازی کنم.
به جای بغل کردن اسباب بازی هام داداشم رو بغل کنم.
اولین حس های مادرانه ی من مربوط به همون روزهاست
مال پسر نازنازی و شیرین زبونی که حالا
 توی عکس ها معلومه که چقدر بزرگ شده
به جز اون هنوز هم برای من همون ته تغاری خونه هست
همیشه اینکه بزرگ بشه، برام باور نکردنی بوده
و حالا که درسش تمام شده و رفته سربازی
هنوز هم باورم نمیشه که همه ی خاطرات خوب بچگیمون تمام شده...
هنوز هم بعضی شب ها از نگرانی براش خوابم نمیبره...

اما چه بخوایم و چه نخوایم زندگی میگذره ...
تولدت مبارک برادر مرزبان من...
۷ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
مریم بانو