۱۲۳ مطلب با موضوع «خاطرات» ثبت شده است

324، فارغ التحصیلی!!!

امروز در جشن فارغ التحصیلی عزیزتر از جانمان در هوای مطبوع بارانی و شرجی شرکت کردیم.

سخنرانان جلسه به دانشجویان کارشناسی که فرمودند که دیگه شما رو توی دانشگاه نبینیم ها!!!

فرمودند که برید ازدواج کنید! بچه بیارید! آقایون هم قبلش البته برن سرکار!

بعد از همه ی این کارها برگردید برای ادامه تحصیل، قدمتون سر چشم همه ی ما!!!

فرمودند که از بزرگترهای خودتون عبرت بگیرید که مشغول درس بودن و هنوز ازدواج نکردن!

( کی گفته ما به خاطر درس خوندن ازدواج نکردیم آخه؟ هوم؟!)

و اینجوری بود که همه ی دوستان به سمت ازدواج هدایت شدند!


+ بعد از اتمام جشن، دانشجویان رفتن با استاداشون عکس بگیرن، ایضا اونها هم فرمودند که برید شوهر کنید!

که گویا یکی از پسرها فرمود: استاد ما هم؟! استاد گفت: نخیر! شما باید برید نیمه گمشدتون رو پیدا کنید!

قبلش هم البته برید سرکار و سربازی که مردم دخترشون رو بدن به شما!


++ و من هنوز با دهان باز به این حرف ها فکر میکنم و به زمان های نه چندان دور گذشته،

به اساتیدی که دانشجوهاشون حلقه نمیزاشتن که استاد متوجه تاهلشون نشه.

به اساتیدی که اول دوره ی دکتری از دانشجو تعهد کتبی میگرفتن که اگر ازدواج کردی باید استادت رو عوض کنی!

و به حرف حق یکی از اساتید بیوفیزیک دانشگاه که خیلی براشون احترام قائلم.

بگذریم...


+++ ازدواج کنید دوستان! علیکم بالازدواج!!!


۱۴ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
مریم بانو

323، شب نوشت

دلم نیومد تا فردا صبر کنم برای جواب دادن به سوال پست قبلی.

بهترین شب زندگی من یک "نیمه شعبانی" بود توی حرم حضرت عباس،

یک سفر رویایی که الان حتی خوابش رو هم نمی بینم که تکرار بشه...


چند روز قبلش هم شب جمعه توی حرم امیرالمومنین بودم تا صبح...


+ از وقتی خبرهای مربوط به داعش رو میشنوم حالم خراب میشه.

دلم پیش دوستان سوری میره که آواره شدن و خبری ازشون ندارم...

دلم میره پیش شهری که روی سر مردمش خراب شده...


++ سلام بر تو که مقدم بر همه ی آرزوهای ما هستی...



۱۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
مریم بانو

318، اشتباهات مرگبار

تا الان با تشخیص های اشتباه و یا سایر اشتباهات سیستم درمانی مواجه شدین؟

امروز میخوام چندتایی ازین موارد رو از نزدیکانم براتون نقل کنم.

اینها صرفا نقل خاطرات شخصی از خودم و اطرافیانم هست و هیچ ارزش روایی و سندی و ... هم نداره.

من به هیچ وجه منکر تلاشهای پزشکان محترم نیستم و دست همه ی پزشکان با وجدان رو می بوسم.

پزشکی رو میشناسم که از مریض های بی بضاعتش پولی نمیگیره؛

داروی مریض های اورژانسی رو خودش توی مطب بهشون میده تا معطل داروخانه و ... نباشن.

اما گاهی بعضی اشتباهات این قشر محترم... بگذریم.

به خاطرات بپردازیم.

۱۹ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
مریم بانو

314، یک مصداق عینی

پست های ثابت رو دیدین؟ در مورد این نوشتم که از زخمهایی که خوردیم عبور کنیم.

میخوام براتون یک مثال عینی بزنم در موردش. یک کسی که از رنجش عبور کرده.


۱۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مریم بانو

302، پدر مصطفای عزیزم...

پدر مصطفی ( همون خواستگار محترم! )، دو تا پسر داره، به نام های محمد و مصطفی.

ایشون چند سال قبل ازدواجشون، یه خانومی رو توی یک مراسم فامیلی می بینن،

منتها خجالت میکشن از کسی چیزی بپرسن در موردش و قضیه تمام میشه.

( ناگفته نماند که ایشون بسیار پرطرفدار بودن و کلی خواستگار داشتن!!!)

چند سال بعد مشرف میشن مکه، توی حرم پیامبر (صلوات الله علیه) دعا میکنن که

خدا اون خانوم رو بهشون برسونه، انشالله بچه ی اولشون پسر باشه و اسمش رو بزارن محمد.

چند وقت بعد از سفرشون، میرن خونه ی یکی از اقوام برای کاری،

اونجا میتوجه میشن که اون خانوم دختر اون خانواده هست، و میرن خواستگاری و ...

بچه ی اولشون رو مطمئن بودیم که پسره، اسمش هم که معلوم بود: محمد.

مصطفی که به دنیا اومد، پدرشون به خانومشون گفتن که خب!

" مصطفی" و " احمد" نام های دیگر پیامبر هست، ببین خودت کدوم رو دوست داری!

و اینجوری شد که اسم پسرنازنین ما شده مصطفی. :)



+ عید بر همه ی شما مبارک.

+ اللهم عجل لولیک الفرج.

۶ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مریم بانو