۱۲۳ مطلب با موضوع «خاطرات» ثبت شده است

247، تخم غاز!

زن دایی عزیزمون دیروز اومدن باغ و برامون تخم غاز آوردن.

(توضیح اینکه همه ی فامیل باغهاشون توی یک کوچه هست و نزدیک به هم.)

بعد ما شب گفتیم تخم غاز رو نیمرو کنیم و نوش جان بفرماییم.

خواهر گرام خوردن و 11 رفتن خوابیدن.

من تا 3 صبح خوابم نبرد! حسابی احساس سنگین بودن میکردم!

هی نظرات رو جواب میدادم و فایل صوتی گوش می کردم تا وقت بگذره شاید بهتر بشم!!!


+ بعد چطوری بعضی ها اینهمه غذا میخورن و هیچیشون نمیشه!؟ هوم؟!

۶ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مریم بانو

234، آقای عزیز

امروز روز تولد عزیزترین از دست رفته ی زندگی منه.

روز تولد یک آقای خاص!

روز تولد مردی که همه چیزش برای ما درس زندگی بود.

انقدر ازش خاطره و نقل و قصه دارم که نمی دونم کدومش رو بگم.

فقط بگم که تا 19 سالگیم تقویم ما روز جمعه نداشت.

جمعه روز خونه ی اونها بود. از صبحانه تا شام.

و من اکثر ساعت ها کنارش مینشستم و باهاش حرف میزدم.

هر کسی هم میومد اعم از شاه و خان و ...

جای من همونجا بود! کنار دست خودش.


+ یادمه اولین سالی که محرم با عید مقارن شد،

بهم گفت دیگه عید نداریم. من گفتم که 6 سال دیگه این تقارن تمام میشه.

گفت به عمر من نمیرسه و نرسید.

اسفندی که مقارن با سفر بود به رحمت خدا رفت و عید بدون عزای حسین رو ندید.

( این گردش نوروز عزای شه دین است     غوغای حسین است که در عرش برین است)


++ 85 سالگیش براش تولد گرفتیم. مثلا نگفتیم که ندونه. شب گفتیم میخوایم بیام خونتون.

گفت من که میدونم برای چی میخواید بیاد! دایی عزیز کیک 10 کیلویی سفارش داده بود!!!!

یادش بخیر.

بعضی آدم ها بودنشون، نبودنشون، همه چیزشون برای ما نشانه و درس هست.

و پدربزرگ برای ما چنین آدمی بود.

۶ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
مریم بانو

233، دلتنگی...

بدترین نوع دلتنگی، برای عزیزی هست که از دنیا رفته؟

فکر نکنم، من طعمش رو چشیدم. یک سال تمام شبانه روز گریه کردم،

سر کلاس، موقع نماز، وقت خواب، توی تریا و .... اما عبور کردم. 


یا برای دختر 18 ساله ای که تنهایی توی یک شهر دیگه درس میخونه؟!

من این رو هم گذروندم. سخت بود و عجیب. اما گذشت و من کلی چیز یاد گرفتم.

(دانشگاه ما بانک و خشکشویی و نونوایی و خوابگاه داخل و .... داشت و گاهی ما هفته ها بیرون نمیرفتیم.)


یا برای والدینتون که رفتن سفر و شما هم نگران هستین و هم دلتنگشون؟!

این هم میگذره، به لطف خدا به خوبی و خوشی.


اما من، با اینهمه ادعام هنوز یک نوع دلتنگی رو نمیتونم هضم کنم...

دلتنگی برای دوستی که تمام لحظه های خوب دوره ی لیسانسم باهاش گذشت،

و بهترین دوستم بوده و هست...

و من هر چی تقلا میکنم که اقلا به اینکه ممکنه هیچوقت نبینمش عادت کنم، نمی تونم...


+ میگ فقط عادت به ندیدن، چون تلفنی و اینترنتی حرف میزنیم و از احوال هم بی خبر نیستیم.


+ این عکس رو هفته ی پیش فرستاده. با اینکه خودش توی عکس نیست،

اما من نمیتونم بیشتر از چند ثانیه بهش نگاه کنم....

۳ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
مریم بانو

232، آموزگاران من، (4) دوره ی دبیرستان

من توی دبیرستانم معلم های خیلی خوبی داشتم و ازشون چیزهای خیلی زیادی یاد گرفتم.

از معلم های ریاضی بگیر تا معلم های معارف و تاریخ و ... انصافا همشون معلم های خیلی خوبی بودن.

اما اینجا میخوام در مورد یک معلم نازنین بنویسم که سال 91 به رحمت خدا رفته...


خانم "علیزاده" معلم ریاضی سال اول دبیرستان ما بود. یک زن فوق العاده. سخت گیر و مهربون.

یادمه که حدود 60 تا تمرین توی قسمت اتحادها داشتیم که باید حل میکردیم.

من بار اول حتی یکیش رو هم نتونستم حل کنم. رفتم و به معلمم گفتم که من حلشون نکردم.

بهم گفتن اشکالی نداره. بنویس. حتی غلط و بی نتیجه. بار دوم که نگاه به مسئله کنی متوجه اشتباهت میشی.

انقدر این رو راحت و با اعتماد گفتن که من باورم شد و واقعا هم نتیجه گرفتم. هنوز هم بهش اعتقاد دارم.

معلم ما تا سال آخر دبیرستان هر زمان که باهاش تماس میگرفتیم بهمون کمک میکردن و وقت میزاشتن برامون.


سال دوم باهاشون درس "آمار و مدلسازی" داشتیم. همون سال همسرشون سرطان خون گرفتن.

معلم عزیز ما با همه ی سختیهایی که تحمل میکرد، و همه ی روزهای بدی که داشت،

به تک تک ما درس زندگی داد. همسرشون هم بهبود پیدا کردند.


سال 91 یک هفته بعد از عروسی آخرین فرزندشون همراه همسرش تو جاده ی هراز تصادف کردن و به رحمت خدا رفتن.

انقدر خاطراتم ازشون و از خوبیها و مهربونیها و ... برام زنده هست که حتی نمی تونم باور کنم دیگه نیستن.

هنوز فکر می کنم یک گوشه ای از شهر دارن دختر بچه های 14-15 ساله رو برای زندگی کردن آماده میکنن...

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
مریم بانو

223، آموزگاران من، (3) دوره ی راهنمایی

کسی که اینهمه سال درس خونده کلی هم معلم و استاد داشته.

از دبستان که بگذریم، معلم های راهنمایی من هم آدم های خیلی خوبی بودن.

خانوم "ب" معلم فیزیک سال دوم که همیشه معتقد بود من آخرش یه چیزی میشم.

معلم خیلی توانمند و مهربون و خوش اخلاقی بود، من اون موقع ها آرزو داشتم مثل معلمم بشم. :)


آقای "الف" معلم ریاضی سال دوم که همیشه میگفت باید تلاش کنید،

همّتون باید خوب درس بخونید و تلاش کنید که سطح علمی جامعه رو ببرید بالا.

من ازین معلمم نظم و انضباط توی درس خوندن و نوشتن و مسئله حل کردن رو یاد گرفتم. 

به حدی که جزوه ی فیزیک (2) لیسانس من هنوز توی انتشاراتی های دانشگاه تکثیر میشه و دست به دست میچرخه.


از خانم "ر" معلم زیست راهنماییم دقیق خوندن و دقیق جواب دادن رو یاد گرفتم، البته با سختی زیاد! :)

زن بسیار آروم و مومنی که چند سال پیش همسرش رو از دست داد و خیلی بهش سخت گذشت.


از خانوم "الف" معلم تاریخمون، دینداری رو یاد گرفتم. درست خوندن و درست گوش دادن رو یاد گرفتم.

به تاریخ علاقه مند بودم، و به واسطه ی ایشون خیلی علاقه مند تر شدم.


خدا همشونو حفظ کنه. خدا همه ی معلم های نازنین رو حفظ کنه.





۱۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
مریم بانو