۱۲۳ مطلب با موضوع «خاطرات» ثبت شده است

152، ببار ای بارون ببار...

داره بارون میاد.
شاید فقط شاید امسال کشاورز ها مشکل کم آبی نداشته باشن.
اگر هم داشته باشن؛ بدون توجه به ستاد بحران و ... خوب بلدن حلش کنن.
کشاورز هایی که من میشناسم، هر سال بهترین و مرغوب ترین محصول برنجشون رو نذر امام رضا می کنن.
بعد از زمان برداشت محصول تا آخر زمستون، انگار یه چیزی توی دلشون دیگه سرجاش نیست.
دلشون تنگ میشه همش.
 هر شب راس ساعت 8 توی شبکه ی خراسان، صلوات خاصه ی امام رضا رو گوش میدن
و برای امام غریبشون گریه می کنن.
خوشحالیشون وقتی دارن میرن مشهد، وقتی میرن حرم، وقتی سلام میدن،
وقتی نذرشون رو ادا می کنن، واقعا دیدنیه.
آخرین پناه ناامیدی و خستگی و دلتنگی و ناراحتی شون تو صحن و سرای حرم امام رئوفه.
با اعتماد و ایمانی مثال زدنی....
۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
مریم بانو

141، ناراننده! :)

قبل اینکه 18 سالگیم تمام بشه بدو بدو رفتم گواهینامه گرفتم.

الان اصلا نمی دونم انگیزم چی بوده خدایی! :)

چون که رانندگی نمی کنم.

داداشم که رفته سربازی ماشین داره اینجا خاک میخوره

و من حتی بهش فکر نکردم که ببرمش بیرون یه دوری بزنم!

:|

۵ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مریم بانو

140، کل کل زوج مسن!

ما یک پیرزن پیرمردی داریم توی خانواده.

پیرمرده تک فرزند بوده و خیلی فامیل و .... نداره.

عوضش خانومه تا دلتون بخواد فامیل داره و ماشالله همه به صورت قشونی عید و ... میان خونشون.

یکی از کل کل های دائمی این دو تا اینه که پیرمرده به خانومش میگه:

مگه من خواهر و برادر و خواهر زاده برادرزاده و .... دارم

که باید به اینهمه فامیل تو عیدی بدم؟! عجب گیری افتادیما!!! :))))

۴ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
مریم بانو

136، روبوسی زوری!!!

یک فامیلی داریم، فامیل دور ما هستند!

اگر کسی سر سلسله ی خاندانشون رو دعوت کنه،

کل بچه ها و نوه ها و نتیجه ها و عروس ها و داماد ها و ....

خلاصه به قول ما مرغ و خروس هاشون رو هم جمع می کنن می برن مهمونی!

کاملا در تضاده با سر سلسه ی خاندان ما که خواهرشون هست و

خودش هم خیلی جاها رو نمیره، چه برسه بچه هاش و چه برسه ما رو ببره!

روز اول عید داشتیم میرفتیم جایی عید دیدنی که خونه ی دایی این لشکر عظیم بود!

دیدیم اینا دارن از در میرن تو؛ عزیزان راننده سریعا دور زدن و برگشتن که عصری میایم!

کی حوصله داره با این لشکر روبوسی کنه!!!

بعد رفتیم جای دیگه ای و بعد دوباره خونه ی سرسلسله ی خاندان خودمون.

موقع برگشت دیدیم که بعله! این سیل عظیم به آنجا جاری شده اند!

و اینجور بود که عزیزانی که اکراه داشتند از بوسیدن!!!!

مجبور شدن با همه روبوسی کنن و حسابی صورتشون خیس خالی بشه!!!! :)

۸ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مریم بانو

134، عیدی پوست پیازی

یک رسمی که از خیلی قدیم ( یعنی از 100 سال پیش به این طرف مطمئنم که بوده، قبلش رو نمی دونم!) اینجا اجرا می شده؛

این بوده که عیدی تخم مرغ پخته عیدی می دادن.

برای همین از چند وقت قبل عید تخم مرغ جمع می کردن برای روز عید.

تخم مرغ رو با پوست پیاز قرمز آب پز می کردن که رنگش قرمز بشه، و این میشد تخم مرغ رنگی عید.

بعضی ها هم با گزنه تخم مرغ رو آب پز می کردن که رنگش سبز بشه.

مادربزرگ مرحوم من توی یک دیگ مسی تخم مرغ آب پز می کرد

و همیشه تخم مرغ هاش خوش رنگ و خوش مزه بود.

سال که تحویل میشد؛ بچه ها میرفتن خونه ی بقیه عید دیدنی،

توی یک محل خونه ی همه می رفتن و تخم مرغ عیدی می گرفتن.

گاهی به بعضی بچه ها که بزرگتر بودن تخم غاز یا بوقلمون عیدی می دادن

و به بچه های کوچکتر تخم اردک و این باعث دلخوری کوچیکترا می شد. :)


+ هنوز هم بعضی جاها که عید دیدنی میریم یا میان خونمون براشون تخم مرغ می پزیم.

امشب جایی رفته بودیم و برامون تخم بوقلمون پخته بود. :)

۴ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
مریم بانو