1- ترم سوم یک هم اتاقی داشتیم که به دلایلی عذرش رو خواستیم و از اتاقمون رفت. ترم چهار یک دختری اومد اتاقمون، کم از فرشته نبود. یک انرژی مثبت بی نهایت بود. یک دختر از خراسان جنوبی، بی نهایت مهربون و خواستنی. کامپیوتر می خوند، نرم افزار. برای ارشد میخواست بره فیزیک بخونه. هر چی ما گفتیم سخت میشه برات و ... قبول نکرد. خلاصه که قرار شد کنکور بده.


2- روز کنکور، آدرس رو گرفت و بر خلاف همه ما که با آژانس میرفتیم کنکور ارشد بدیم، با تاکسی و اتوبوس رفت و امتحان داد. رتبه ش شد 420. اون سال کنکور آسون بود، زیاد هم نخونده بود، اما خب خدا خواست و قبول شد، فیزیک نظری، دانشگاه الزهرا. ( دوستان علوم پایه می دونن فیزیک الزهرا چه خبره و چه تئوری کارهای خفنی داره!!!)


3- یادمه ترم 10 لیسانس بود و درگیر کارهای فارغ التحصیلی و پروژه و نمره درس "معماری کامپیوتر" از سخت گیرترین استاد دانشکده کامپیوتر و ... این وسط رفت ثبت نام و برنامه کلاسهاش رو گرفت. ترم اول کلاس " دینامیک نظری" داشت. اوایل ترم بر خلاف دانشگاه ما که از 20 شهریور کلاسها تشکیل می شد و حتی دیده شده بود هفته اول مهر ما میان ترم بدیم، کلاسها تق و لق بود براشون و گاهی می رفت و گاهی نمی رفت.


4- اولین جلسه کلاس "دینامیک نظری" رفت سر کلاس نشست و یک ساعت به درس گوش داد. همش براش سوال بود که چرا این درس رو متوجه نمی شه اصلا! بعد اینجور برای خودش توجیه می کرد که حتما چون رشته  لیسانسش فیزیک نبوده اینجوریه و باید خوب بخونه  و خودش رو برسونه و تلاش مضاعف و ..... خلاصه بعد از یک ساعت متوجه می شه، اشتباها به جای کلاس خودش، رفته سر کلاس "اسپکتروسکوپی" ترم 7 لیسانس گرایش اتمی مولکولی!


5- دوست نازنین من، ترم های آخر به حرف ما رسید و متوجه شد اساسا ( این تیکه کلامش بود)، اشتباه کرده رفته فیزیک و باید همون کامپیوتر رو ادامه می داد. دورادور ازش خبر دارم. هر جا هست، خدا حفظش کنه.