۱۰۷ مطلب با موضوع «ذهنیات» ثبت شده است

401، جهازتماشا!!!

هفت قرآن به میون رسم تماشای جهاز رو ما نداریم. تا الان هم نرفتیم تماشای جهیزیه دختری.

از طرفی توی فامیلمون هم رسم نداریم که از شیر مرغ تا جون آدمیزاد رو توی جهیزیه ببریم خونه شوهر. 

مادر ما هم چند سال پیش فرمودن که اگر با کسی ازدواج کنم که همچین رسمی داشته باشن،

با احترام زیاد رسمشون رو به جا نخواهیم آورد، چون لزومی نداره کسی وسایل خونه کسی رو تماشا کنه.


۲۳ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
مریم بانو

381، یک مثال انسانی

چند سال قبل رفته بودیم جایی سفر، من و دوستانم،

اتفاقی که اغلب بعد از چند روز، می افتاد؛ این بود که وقتی من میرفتم جایی،

دخترا و خانومهای دیگه همه بلند میشدن و منو ماچ میکردن.

دستشونو حلقه میکردن دورگردنم و تا جا داشت منو می بوسیدن!

دوستانم گاهی به خنده و گاهی به ناراحتی شاکی میشدن که این چه وضعیه؟!

ما سه روزه اینجا میایم پیششون! بعد اینا تا تو رو میبینن ماچت میکنن و ما رو نه! فقط بهمون دست میدن!

این رو بزارین در کنار اینکه کلی پیشنهاد در جهت آنجا ماندن هم به من میشد! خیلی باحاله، نه؟!


روی دیگه ی این سکه رو اما اغلب نمی دیدن. اینکه فقط من بودم که شب ها تا صبح خوابم نمی برد،

به خاطر خارش ناشی از گزش کک و ...


 و البته روی دیگه ای که همه ی سکه های محبت و علاقه داره، اونهم این که وقتی به کسی علاقه مند هستیم،

ناخودآگاه انتظاراتمون ازش زیاد میشه، اگر دلمون رو بشکونه، چند برابر ناراحت میشیم و ...

و فکر کنید چقدر سخت بود دیدن دل شکستگی دخترایی که گریه میکردن و مادرایی که ...


+ هر موفقیتی، هر جایگاهی، هر امکاناتی، که ما می بینیم و ممکنه حسرتش رو داشته باشیم، دو رو داره...

و ما اغلب روی دوم رو نمیبینیم و فقط حسرت خوبیها و نکات مثبت رو میخوریم...



این لینک رو برای دوستی فرستادم : مراقب سکه های تقلبی باش!

میخواستم این مطالب بالا رو هم براشون بنویسم. اون روز فرصت نشد، اینجا مینویسم. :)

موافقین ۲ مخالفین ۰
مریم بانو

375، از مجاز تا واقعیت (1)

تا الان به این فکر کردین که مثلا برین دیدن کسی که هیچ شناختی ازش ندارین؟ مثلا برین دوستان وبلاگیتون رو ببینید؟! اصن این بلاگستان و زندگی روزمره تون براتون مرزی داری؟ یعنی شما آدم متفاوتی هستین خارج از اینجا؟ یا کلا شخصیت متفاوتی دارین؟ یا نه مثل همینجا هستین؟ اصن این موضوع مهم هست توی دیدن آدمهای جدید؟! خب بزارین من از تجربیاتم در موارد این چنینی براتون بگم. اولش بگم که این پست یک مخاطب خاص داره، یک دختر خانوم دبیرستانی که کوچکترین خواننده ی این وبلاگ هست و ده سالی از من کوچکتره و به حسب اتفاق؛ ما همشهری از آب در اومدیم. طبعا به خاطر سن و سال ایشون من از خواستگاریهایی که شبیه blind date بوده و معرفان عزیز زحمت کشیده و چیزی نگفته بودن تا ما هیچ دیدی نداشته باشیم، حرفی نخواهم زد که بدآموزی نداشته باشه. :)

من وقتی برای ارشد انتخاب رشته می کردم، به سایت دانشکدمون سرزدم و با یک لیست 17 نفری از اساتید روبرو شدم. خب بین 17 نفر طبعا یکی پیدا میشه که زمینه ی تحقیقاتیش مورد علاقه شما باشه. بعدا که وارد شدیم، دیدیم که کلا گروه ما یک نفره هست! ازونجایی که خیلی بی مسئولیت بودن، ننوشته بودن که اینها اسامی کل استادهایی بوده که از سالهای قبل با ما همکاری داشتن و ... خب این یک نفر هم زمینه ی کاریش مورد علاقه من نبود. قوانین خیلی سختی توی دانشگاه های دولتی وجود داره در مورد انتخاب استاد راهنما که به شما اجازه نمیده استادی خارج از دانشگاه انتخاب کنید. منتها من میخواستم اینکارو بکنم. یکی از دوستام گفت که یکی از دوستانش با فلان استاد کار میکنه، بهش ایمیل بزن ببین چطوریه، من همین کارو کردم( یک ویژگی خیلی مثبت استاد مذکور که راهنمای من شد، این هست که شدیدا با تکنولوژی جلو میره و حتی از ما جوونترها هم جلوتره و راهنماییمون میکنه و اگر سفر نباشه، همه ی ایمیلهای یک روز رو شبش جواب میده.)، خلاصه استاد از ما رزومه خواست و ما رو ندیده قبول کرد. بعدش ما گروه رو راضی کردیم. گروه هم استاد منو تا روز دفاعم ندیدن، علت اجازه دادن هم این بود که گفتن وقتی همچین استادی میخواد با دانشجوی ما کار کنه، چرا ما نزاریم؟! ( استاد مذکور یکی از غولهای شبیه سازی سیالی در دنیاست.). خلاصه ما بعد از کسب رضایت گروه و ... رفتیم استادی که ندیده ما رو اپلای کرده بود، ببینیم، قرار بود برم سر کلاسشون، روز موعود توی سایت دانشگاهشون عکس استاد گرام رو دیدم و بعد رفتم طبقه ای که قرار بود کلاس تشکیل بشه، منتظر موندم، بعد استاد اومد و بعد از کلاس خودم رو بهشون معرفی کردم و .... بقیش رو هم می دونید دیگه. :)

+ اون روزها و در واقع تا روز تصویب پروپوزالم که قبلا ازش نوشتم، هیجان داشتم و البته کمی استرس. بعضی آدمها از قرار گرفتن در موقعیت های جدید و ناشناخته می ترسن، این هم اغلب ذاتیه، گرچه میشه کمی بهترش کرد با تمرین. منتها من از جمله ی آدمهایی هستم که ازینجور چیزها استقبال میکنم. دیدن آدمهای جدید و جاهای جدید و تجربیات جدید رو دوست دارم.

++ نکته ی مهم! منظورم از تجربه ی جدید، تجربه ی هیچ نوع خریتی نبوده و نیست! با همه ی ریسک پذیریم، معتقدم ترس یک ویژگی خیلی مهم و مثبت برای خانومهاست. من هنوز تا مسیری رو نشناسم، تاکسی سوار نمیشم. پیاده یا با اتوبوس میرم و ...هیچوقت ماشین بین راهی سوار نمیشم در فاصله بین تهران و شمال و ... خلاصه که ما شما رو به راه ناصواب هدایت نکردیما! :)


+++ ادامه خواهد داشت ان شاءالله.


۶ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
مریم بانو

367، یک نکتـه ی سـاده

توی دوران تحصیل، یک سری درس ها مثل آش کشک خاله هستن،
هر جوری هست باید خورده بشن، وگرنه میخورن آدم رو!
 گاهی هم آدم کلافه میشه و فکر میکنه خب چه کاریه؟!
 از جمله ی این دروس که دانشجویان سال اول مهندسی به شدت ازش شاکی هستن،
 فیزیک پایه 1 هست که شامل مباحث مکانیک کلاسیک میشه.
 زیاد پیش میاد که یک دانشجوی برق، کامپیوتر و ... از بابت اینکه چرا باید این درس رو بگذرونه شاکی باشه.
این سوال خیلی خوبیه و جواب خیلی ساده ای داره.
جواب اینه که دانشجوهای مهندسی، مکانیک کلاسیک نمی خونن که فیزیک یاد بگیرن.
مکانیک کلاسیک و حرکت و ... به این خاطر توی برنامه ی درسی قرار گرفته شده،
 که به ما اصول علمی فکر کردن توی مهندسی رو آموزش بده.
این نحوه ی تفکر خیلی مهمه و یادگرفتنش به اندازه یادگرفتن و نه پاس کردن فیزیک 1 سخت هست!
 نیوتن یکی از بزرگترین اندیشمندان کل تاریخ هست، به خاطر پایه گذاری این روش تفکر.



خیلی اوقات ممکنه چیزهایی توی زندگی باشن و یاکارهایی انجام بشن که ما فکر کنیم بیهوده هست.
فکر کنیم داره وقتمون تلف میشه. فکر کنیم عمرمون داره میره و ...
قضیه مثل همون پاس کردن و یادگرفتن فیزیک مکانیک هست.
هم میشه به حداقل ها بسنده کرد و درس رو پاس کرد و تمام.
هم میشه واقعا عمیق بود و چیزی یاد گرفت و حتی یاد داد به بقیه.

+ مهم نوع نگاه ما به اطرافمون هست. :)

* تصویر، کره ی اویلری هست. مربوط به مبحث مکانیک اجسام چرخان، از کتاب گلدشتاین،
یکی از سیستماتیک ترین کتب مکانیک کلاسیک، که مباحث رو با آنالیز تانسوری مطرح کرده.
۶ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
مریم بانو

363، خانه خدا

چرا بریم مکه پولمون رو بریزیم توی شکم این عرب ها؟ چرا بریم و به توسعه ی عربستان وهابی کمک کنیم؟

اصلا دل حرم خداونده، کعبه تو قلب آدمه، چه لزومی داره اینهمه راه خرج کنیم و بریم تا مکه؟ که چی بشه؟!


این حرفها رو حتما شنیدین از آدمهای مختلف، گاهی آدم ممکنه از خودش هم بپرسه این سوالات رو.

امیرالمومنین علیه السلام در آخرین وصایای خودشون به امام حسن و امام حسین علیهم السلام

و در واقع در آخرین حرفهاشون برای همه ی ما تا همیشه ی تاریخ میفرمایند که:


" الله الله فی بیت ربّکم، لا تخُلّوه ما بقیتم، فانه ان تُرِکَ لم تناظروا " . ( نهج البلاغه، نامه 47).

" خدا را خدا را درباره ی خانه ی خدا، تا هستید آن را خالی مگذارید،

زیرا اگر کعبه خالی شود، مهلت داده نمی شوید."


+ جواب ازین واضح تر لازم داریم؟!



++ این دعای اعمال مشترکه ی ماه رمضان رو عاشقم:

" و ان تجعل لی فی عامی هذا الی بیتک الحرام سبیلا"

خدایا خودت یک راهی برام قرار بده...

۶ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
مریم بانو