۱۰۷ مطلب با موضوع «ذهنیات» ثبت شده است

357، برای خودم...

بارها و بارها این سوال ها رو از خودم پرسیدم که خدایا چرا من؟!

چرا بین اینهمه آدم برای من باید همچین چیزی اتفاق میفتاد؟

چرا اینجوری میشه همش؟

چرا برای بقیه اینقدر راحت پیش میره و برای من اینهمه سخت؟

من که اینهمه درس خوندم، اینهمه برنامه داشتم، اینهمه دعا کردم، چرا قبول نشدم؟

من که کاری نکرده بودم، تقصیری نداشتم که اینطوری شد!

من که قبلش استخاره کردم و خوب اومده بود، پس چرا اینجوری شد؟ خوبیش چی بود؟ 

پس اون ختمی که گرفتم و کلی سخت بود، پس چرا دعامو مستجاب نکردی؟

خدایا اصلا حواست به من هست؟

اصلا می بینی که من از پس کارهای خودم هم برنمیام؟

پس چرا سخت و سخت ترش میکنی برام؟

چرا هر چی جلوتر میرم سخت تر میشه؟

...

بعد می بینیم که خدا توی قرآنش گفته: واصنعتک لنفسی

ما رو برای خودش آفریده و خودش حواسش بهمون هست...

۹ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
مریم بانو

354، افاضات یک دانشجوی سابق

1- روزی که دفاع کردم، برای معاون آموزشیمون شیرینی بردم. بهم گفت که باید گوسفند بکشی! گفتم من از فلانجا شیرینی خریدم که شیرینی هاش کم از گوسفند نداره ها!!! بعد گفت خب حالا با اینهمه که اذیت شدی و پروژه ی سنگین و ... میخوای بازم ادامه بدی؟ گفتم: بله. دیروز کنکور داشتم! (بماند که نخونده بودم و طبعا قبول هم نشدم!)، گفت: چی؟! گفتم: میخوام رهیافت های ریاضی و محاسباتی توی سیالات رو ادامه بدم! گفت: واقعا که روت زیاده! گفتم: میدونم! کم آورد بنده ی خدا. حالا این هفته هم باید فرم کمیسیون منو امضا کنه، هم certificate های کارگاه بچه ها رو که من مدرسش بودم. دوست دارم باشم و قیافش رو ببینم!


2- من 7 سال توی سمپاد درس خوندم. یک دانش آموز خوب بودم. الان نمیخوام در مورد سوابق تحصیلیم و ... صحبت کنم. میخوام بگم مهمترین چیزی که توی اون مدرسه یادگرفتم چی بوده. من یادگرفتم که هیچوقت با مشکلی زندگی نکنم. همیشه برای حلّش تلاش کنم. حتی اگر به نظر حل نشدنی هست من تلاشم رو بکنم. تسلیم شرایط نشم و برای داشتن چیزی که میخوام گاهی حتی ریسک کنم. یاد گرفتم  گاهی حتی "بچه پررو" باشم!!! یعنی کم نیارم، کوتاه نیام، این احتیاج به بی ادبی و بی احترامی و بالارفتن صدا و  دعوا و جر و بحث و ... نداره. میشه هم یک خانوم بود و هم برای حل مشکل و رفع و رجوع کاری اقدام کرد.

۱۸ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰
مریم بانو

334، بیایید مادری کنیم

 مفهومی هست تحت عنوان biological mother ، یعنی کسی که شما رو به دنیا میاره. به جز اون مفهوم دیگه ای وجود داره تحت عنوان "مادر"، که توی همه ی فرهنگ ها جایگاه خاصی داره و براش ارزش و احترام زیادی قائل هستن. من فکر میکنم این ارج و قرب صرفنظر از اون 9 ماهی هست که مادر ما رو حمل میکنه و به سختی زیاد ما رو به دنیا میاره ( اونقدر سخت که گاهی آرزو میکنن کاش پیش ازین مرده بودن...)؛ به خاطر مادری کردن بعد ازون هست. مادر ما تنها کسی هست که همه ی ضعف ها و ناتوانی های ما رو میبینه، اما بازهم بی قیدو شرط دوستمون داره و بهمون محبت میکنه. این مهربانی بی حد و اندازه و بی چشمداشت، مادری کردن هست، بی توقع، بی ریاکاری، و بدون انتظار جبران یا پاداش...و ما امروز بیشتر از هر چیزی توی جامعه مون، به این مهربانی بی قید و شرط احتیاج داریم، بیاید برای همدیگه مادری کنیم. بدون انتظار و بدون توقع به هم محبت کنیم، بگذریم و اجازه بدیم دیگران احساس امنیت روانی کنن. به کارمون، به جامعه مون، به مردممون و به کشورمون احساس فرزندی داشته باشیم و برای بهتر شدنش تلاش کنیم...


بعدا نوشت:
از محمدرضا شعبانعلی

هدیه‌ی زنان به دنیا،‌ چیزی فراتر از آوردن فرزند است. چیزی فراتر از مشارکت در اقتصاد.
هدیه‌ی آنها به دنیا، «نگرش و منش مادرانه» است.

شاید این روزها، جامعه‌ی ما بیش از عنوان «مادر» نیازمند منش و نگرش «مادرانه» باشد.
نگرشی که «زایش» را جزء جدایی‌ناپذیر طبیعت انسانی بداند و بکوشد با رفتار و تصمیم‌هایش «یادگاری زنده و جاودان» از خود باقی بگذارد.

نگرشی که «محبت نامشروط» را به اطرافیان هدیه دهد. مستقل از اینکه اطرافیان با او چه کرده‌اند و چه خواهند کرد.

نگرشی که «آه کشیدن و گریستن در حضور دیگران» را ارزش نداند. محکم بایستد. لبخند بزند و شادی‌اش را با دیگران شریک شود و غم‌هایش را در خلوت با خود مرور کند.

نگرشی که «نخستین لقمه‌ی روی میز» را برندارد و «آخرین لقمه‌ی روی میز» را زمانی بردارد که از سیر شدن همه‌ی حاضران بر سفره،‌ مطمئن شده باشد.

نگرشی که «دستاوردهای اطرافیانش را نیز دستاوردهای خود بداند» و «از موفقیت فرزندش چنان شاد شود که گویی موفقیت خود اوست». هر چند که فرزند،‌ کمک‌ها و حمایت‌های او را به فراموشی بسپارد.

نگرشی که بین «فرزند خود» و «فرزند دیگری» فرق نگذارد و هر جا هر کسی و هر کاری را دید، مانند فرزند خود و کار خود، مراقب آن باشد.

رویش چنین نگرشی بهشت را در زیر پای ما خواهد آفرید حتی اگر بستر رشدمان خشک‌ترین بیابان باشد.

بیایید روز مادر را به آنها که «مادرانه» فکر می‌کنند و زندگی می‌کنند تبریک بگوییم و از زنان بخواهیم که اخلاق مادری را به همه‌ی ما مردان و مردمان این دیار بیاموزند و مراقب باشیم که اگر روحمان هنوز پذیرش نگرش مادرانه را ندارد، در جامعه و کار و زندگی، فضایی نسازیم که تنها راه بقای زنان،‌ فراموش کردن نگرش مادرانه باشد.


۱۱ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰
مریم بانو

329، عروسی نوشت

از همون موقعی که کوچولو بودم، پوشیدن لباس عروس برام فانتزی نبوده و الان هم نیست،همه اطرافیان و دوست و فامیل و ... میگن اگر لباس عروس نپوشی بعدها پشیمون میشی. اما من هنوزم نشده هیچ عروسی برم که دلم بخواد لباس عروس رو من می پوشیدم مثلا!! همونقدر که خریدن یک سری چیزهای بیخودی و الکی برای جهیزیه هنوز برام هضم نشده ،جشن مفصل و چند جور غذا و لباس عروس و پول آرایشگاه و ... واقعا برام قابل هضم نیست. اما جالب میدونید چیه؟! اینکه بعضی خانواده ها هستن که اگر شما بگین عروسی نمیخواید، اگر بهشون بگید جهت طلا چشم و دل سیر هستین و سرویس جواهرات آنچنانی لازم ندارید، و یا بگین پول طلا رو بزارن روی پول خونه و یک خونه بهتر بخرن و شما یک حلقه میخواین فقط، خیلی بهشون بر میخوره و فکر میکنن شما بهشون اهانت کردین و اونا رو گدا فرض کردین!!!{ این دقیقا عین چیزی بود که برای یکی از دوستان من پیش اومد، توی نامزدی اولش البته.}



اما من همچنان فکر میکنم دلم نمیخواد کلی پول آرایشگاه و تالار و خرجهای الکی و بیخودی رو بدم!

با این کار ممکنه فکر کنن شما عیب و ایرادی دارین یا اینکه سعی دارین خودتون رو بهشون قالب کنید،

یا حتی هزار فکر بیخود و بی مورد دیگه. شما چی فکر میکنید؟

۱۹ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
مریم بانو

324، فارغ التحصیلی!!!

امروز در جشن فارغ التحصیلی عزیزتر از جانمان در هوای مطبوع بارانی و شرجی شرکت کردیم.

سخنرانان جلسه به دانشجویان کارشناسی که فرمودند که دیگه شما رو توی دانشگاه نبینیم ها!!!

فرمودند که برید ازدواج کنید! بچه بیارید! آقایون هم قبلش البته برن سرکار!

بعد از همه ی این کارها برگردید برای ادامه تحصیل، قدمتون سر چشم همه ی ما!!!

فرمودند که از بزرگترهای خودتون عبرت بگیرید که مشغول درس بودن و هنوز ازدواج نکردن!

( کی گفته ما به خاطر درس خوندن ازدواج نکردیم آخه؟ هوم؟!)

و اینجوری بود که همه ی دوستان به سمت ازدواج هدایت شدند!


+ بعد از اتمام جشن، دانشجویان رفتن با استاداشون عکس بگیرن، ایضا اونها هم فرمودند که برید شوهر کنید!

که گویا یکی از پسرها فرمود: استاد ما هم؟! استاد گفت: نخیر! شما باید برید نیمه گمشدتون رو پیدا کنید!

قبلش هم البته برید سرکار و سربازی که مردم دخترشون رو بدن به شما!


++ و من هنوز با دهان باز به این حرف ها فکر میکنم و به زمان های نه چندان دور گذشته،

به اساتیدی که دانشجوهاشون حلقه نمیزاشتن که استاد متوجه تاهلشون نشه.

به اساتیدی که اول دوره ی دکتری از دانشجو تعهد کتبی میگرفتن که اگر ازدواج کردی باید استادت رو عوض کنی!

و به حرف حق یکی از اساتید بیوفیزیک دانشگاه که خیلی براشون احترام قائلم.

بگذریم...


+++ ازدواج کنید دوستان! علیکم بالازدواج!!!


۱۴ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
مریم بانو