بدترین نوع دلتنگی، برای عزیزی هست که از دنیا رفته؟

فکر نکنم، من طعمش رو چشیدم. یک سال تمام شبانه روز گریه کردم،

سر کلاس، موقع نماز، وقت خواب، توی تریا و .... اما عبور کردم. 


یا برای دختر 18 ساله ای که تنهایی توی یک شهر دیگه درس میخونه؟!

من این رو هم گذروندم. سخت بود و عجیب. اما گذشت و من کلی چیز یاد گرفتم.

(دانشگاه ما بانک و خشکشویی و نونوایی و خوابگاه داخل و .... داشت و گاهی ما هفته ها بیرون نمیرفتیم.)


یا برای والدینتون که رفتن سفر و شما هم نگران هستین و هم دلتنگشون؟!

این هم میگذره، به لطف خدا به خوبی و خوشی.


اما من، با اینهمه ادعام هنوز یک نوع دلتنگی رو نمیتونم هضم کنم...

دلتنگی برای دوستی که تمام لحظه های خوب دوره ی لیسانسم باهاش گذشت،

و بهترین دوستم بوده و هست...

و من هر چی تقلا میکنم که اقلا به اینکه ممکنه هیچوقت نبینمش عادت کنم، نمی تونم...


+ میگ فقط عادت به ندیدن، چون تلفنی و اینترنتی حرف میزنیم و از احوال هم بی خبر نیستیم.


+ این عکس رو هفته ی پیش فرستاده. با اینکه خودش توی عکس نیست،

اما من نمیتونم بیشتر از چند ثانیه بهش نگاه کنم....