امروز روز تولد عزیزترین از دست رفته ی زندگی منه.

روز تولد یک آقای خاص!

روز تولد مردی که همه چیزش برای ما درس زندگی بود.

انقدر ازش خاطره و نقل و قصه دارم که نمی دونم کدومش رو بگم.

فقط بگم که تا 19 سالگیم تقویم ما روز جمعه نداشت.

جمعه روز خونه ی اونها بود. از صبحانه تا شام.

و من اکثر ساعت ها کنارش مینشستم و باهاش حرف میزدم.

هر کسی هم میومد اعم از شاه و خان و ...

جای من همونجا بود! کنار دست خودش.


+ یادمه اولین سالی که محرم با عید مقارن شد،

بهم گفت دیگه عید نداریم. من گفتم که 6 سال دیگه این تقارن تمام میشه.

گفت به عمر من نمیرسه و نرسید.

اسفندی که مقارن با سفر بود به رحمت خدا رفت و عید بدون عزای حسین رو ندید.

( این گردش نوروز عزای شه دین است     غوغای حسین است که در عرش برین است)


++ 85 سالگیش براش تولد گرفتیم. مثلا نگفتیم که ندونه. شب گفتیم میخوایم بیام خونتون.

گفت من که میدونم برای چی میخواید بیاد! دایی عزیز کیک 10 کیلویی سفارش داده بود!!!!

یادش بخیر.

بعضی آدم ها بودنشون، نبودنشون، همه چیزشون برای ما نشانه و درس هست.

و پدربزرگ برای ما چنین آدمی بود.