میگم من برم تدریس کنم توی دانشگاه غیرانتفاعی. داداشم میگه: نه!

میگه شما همین خونه درس بدی خیلی هم خوبه والا...

میگم: خب چرا؟ الان چه مشکلی داره من برم درس بدم به بچه های مردم؟!

میگه آخه خواهر من تو درسته خیلی مهربونی، اما خیلی سختگیری،

میخوای درست درس بدی، سخت هم نمره بدی،

گناه دارن بچه های مردم! اذیتشون نکن خب!!!

میگم خب این درس سخته کلا! میگه: نه نرو، اموات بچه ها رو میاری جلوی چشمشون!

گفتم باشه نمیرم. ( این مربوط به قبل عید بود. حالا فردا میخوام بیخبرشون برم دنبال تدریس).

+ یک بار دوره ی لیسانس برگه های یکی از استادا رو برای دانشجوهای مهندسی تصحیح کردیم.

استاد گفت دست بالا تصحیح کنید. انصافا هرچی نوشته بودن ما بهشون نمره دادیم!

با این حال 5 نفر صفر شدن! خب این تقصیر منه؟! هوم؟!


+ ولی من خیلی هم استاد خوبی هستم! اصن هم سختگیر نیستم!

همیشه هم میرفتم برای بچه ها نمره میگرفتم، وفتی که TA بودم.

حالا فردا برم ببینم خدا چی میخواد...