پدر مصطفی ( همون خواستگار محترم! )، دو تا پسر داره، به نام های محمد و مصطفی.

ایشون چند سال قبل ازدواجشون، یه خانومی رو توی یک مراسم فامیلی می بینن،

منتها خجالت میکشن از کسی چیزی بپرسن در موردش و قضیه تمام میشه.

( ناگفته نماند که ایشون بسیار پرطرفدار بودن و کلی خواستگار داشتن!!!)

چند سال بعد مشرف میشن مکه، توی حرم پیامبر (صلوات الله علیه) دعا میکنن که

خدا اون خانوم رو بهشون برسونه، انشالله بچه ی اولشون پسر باشه و اسمش رو بزارن محمد.

چند وقت بعد از سفرشون، میرن خونه ی یکی از اقوام برای کاری،

اونجا میتوجه میشن که اون خانوم دختر اون خانواده هست، و میرن خواستگاری و ...

بچه ی اولشون رو مطمئن بودیم که پسره، اسمش هم که معلوم بود: محمد.

مصطفی که به دنیا اومد، پدرشون به خانومشون گفتن که خب!

" مصطفی" و " احمد" نام های دیگر پیامبر هست، ببین خودت کدوم رو دوست داری!

و اینجوری شد که اسم پسرنازنین ما شده مصطفی. :)



+ عید بر همه ی شما مبارک.

+ اللهم عجل لولیک الفرج.