1- استاد راهنمای پروژه ی ارشد من توی دانشگاه شریف هست.

خواستین به سطح خفنیت ما پی ببرید، فقط همین رو بگم که استاد با یکی دو تا ایمیل ما رو اپلای کرده.

چند روزی هست که دنبال کسی هستم که بره و چند تا برگه رو بده استادم امضا کنه.

در کمال ناباوری متوجه شدم هیچکس از دوستانم توی شریف ایران نیستن.

این موفقیت عظیم رو به همه ی ملت ایران تبریک میگم،

چون دوستان من از وسط دکتری انصراف دادن و رفتن. یعنی دیگه نتونستن تحمل کنن.


2- برسیم به کار. تمام هم رشته ایهای من توی ارشد بیکار هستن.

یکیشون رفته خونه داره بچشو بزرگ میکنه و بقیه که آقا بودن تا اونجایی که من خبر دارم،

همه بیکارن یا آژانش کار میکنن، جوشکاری میکنن، کارگری میکنن و ....

من که دخترم و یک جوری وقتم رو در طول روز پر میکنم با آشپزی، خونه داری،

کتاب خوندن، خوشنویسی و .... خسته میشم گاهی. به نظرتون روزنه ی امیدی هست؟


3-  و اما بحث شیرین ازدواج! در مورد خودم چیزی نمیگم،جزاینکه مدتی هست اجازه ندادم کسی بیاد خونمون،

و ازین بابت اصلا ناراحت نیستم. امروز فامیل یکی از همسایه هامون با اصرار زیاد رفت خواستگاری دخترعموم،

که بسیار زیباست و مهمتر از صورت زیبا، سیرت زیبایی هم داره، مادر میگفت انقدر شرایط مسخره و الکی داشتن،

که من از شنیدنش هم تعجب کردم! به نظرتون میشه یک روزی کسی پیدا بشه اینهمه مسخره نباشه؟!


نمیدونم...

خدا عاقبت همه ی ما رو ختم به خیر کنه.