مرحوم پدربزرگ علاقه ی عجیبی به امام حسین و کربلا داشت.

یکی از جالبترین چیزهایی که ممکنه کسی شنیده باشه رو ؛

از شب عاشورایی برامون تعریف کرد که حدود 50 سال پیش توی کربلا گذرونده بود.

بعد از سالها که راه کربلا باز شد، (همون زمان صدام)، جز اولین کسانی بود که رفت زیارت.

یک دفترچه ای رو درست کرده بود حدودا 60-70 برگی که مدیحه و مرثیه کربلا بود.

از کتابهای مختلف جمع کرده بود و توی سفر طولانیشون باهاش بود و با خودش زمزمه میکرد.

( و بعد از کربلا هم گاه گاهی با صدای آروم میخوند و بغض می کرد.

مخصوصا بعد از فوت برادر کوچکترش، مراثی حضرت عباس از زبان امام حسین رو میخوند...)

گویا همه ی کاروانشون حیرت زده بودن از منش و اخلاق و اطلاعاتشون...

این شعر رو در مدح حضرت عباس، توی همون دفترچه من پیدا کردم،



البته این خط خرچنگ قورباغه ی منو ببخشید به بزرگواری خودتون. :)

بارم عیدتون مبارک باشه.