1- آدمی که وقتی دفاع کرده هنوز میره دانشکده، وقتی که کارگاه داره ساعت 5.30 پا میشه میره و 9 شب میاد خونه، آیا این آدم حالش خوبه؟! 10 ساعت کارگاه داشتیم! شکر خدا فهمیدم متلب اونقدرا که من فکر میکردم زبان خفنی نیست. همیشه ناراحت بودم که زیاد ازش سر در نمیارم. امروز فهمیدم اونقدری که احساس خسران میکردم، زیادی بوده و همین که کمی ناراحت بوده باشم کافیه. امروزم که یادگرفتیم یه چیزایی ازش. دبگه ناراحتی هم لازم نیست. همون کدنویسی unstructure فرترن رو عشق است. والا...


2- از زن هایی که دوست دارن زیادی مستقل باشن، ازینایی که زندگی رو ول میکنن و میرن خارج درس بخونن، برای تصمیم گیری جهت عوض کردن ماشین و خریدن ویلا و .... نظر شوهر رو نمی پرسن خوشم نمیاد. یه جورایی ازشون میترسم. حسم اینه که وقتی با کسی که باهاش زیر یک سقف زندگی میکنن، روراست نیستن، با بقیه چطورن پس؟! این دقیقا مثل پنهانکاری مردها میمونه. زشته و قابل تحمل نیست به نظرم.


3- چند روزه خمیر دندون من و خواهرم گم شده. حتی زنگ زدیم از داداش سربازم پرسیدیم تو خمیردندون ما رو بردی؟! گفت: من خمیر دندون شما رو میخوام چیکار!؟ خلاصه هر چی خونه رو میگردیم پیداش نمیکنیم. الان نیاید بگین افتاده توی کاسه توالت! چون مسواک و خمیر دندون ما اون نزدیکی ها نیست. خب نظری ندارین که ممکنه کجا باشه؟! موش برده؟ گربه خورده؟! کلاغ بلندش کرد؟! چی شده به نظرتون؟ هوم؟