امروز در جشن فارغ التحصیلی عزیزتر از جانمان در هوای مطبوع بارانی و شرجی شرکت کردیم.

سخنرانان جلسه به دانشجویان کارشناسی که فرمودند که دیگه شما رو توی دانشگاه نبینیم ها!!!

فرمودند که برید ازدواج کنید! بچه بیارید! آقایون هم قبلش البته برن سرکار!

بعد از همه ی این کارها برگردید برای ادامه تحصیل، قدمتون سر چشم همه ی ما!!!

فرمودند که از بزرگترهای خودتون عبرت بگیرید که مشغول درس بودن و هنوز ازدواج نکردن!

( کی گفته ما به خاطر درس خوندن ازدواج نکردیم آخه؟ هوم؟!)

و اینجوری بود که همه ی دوستان به سمت ازدواج هدایت شدند!


+ بعد از اتمام جشن، دانشجویان رفتن با استاداشون عکس بگیرن، ایضا اونها هم فرمودند که برید شوهر کنید!

که گویا یکی از پسرها فرمود: استاد ما هم؟! استاد گفت: نخیر! شما باید برید نیمه گمشدتون رو پیدا کنید!

قبلش هم البته برید سرکار و سربازی که مردم دخترشون رو بدن به شما!


++ و من هنوز با دهان باز به این حرف ها فکر میکنم و به زمان های نه چندان دور گذشته،

به اساتیدی که دانشجوهاشون حلقه نمیزاشتن که استاد متوجه تاهلشون نشه.

به اساتیدی که اول دوره ی دکتری از دانشجو تعهد کتبی میگرفتن که اگر ازدواج کردی باید استادت رو عوض کنی!

و به حرف حق یکی از اساتید بیوفیزیک دانشگاه که خیلی براشون احترام قائلم.

بگذریم...


+++ ازدواج کنید دوستان! علیکم بالازدواج!!!