1- من به کمبود همراه دچار شدم! دیروز از ماست کره گرفتم و دوغ. به باقیمانده ی خانواده در منزل، میگم آش دوغ درست کنم. میگه درست کن ولی من که نمیخورم. یعنی الان من یک قابلمه آش رو تنهایی بخورم؟! صبح براش پرتقال آب گرفتم، نخورد. شب براش شامی گرم کردم ( خداوکیلی شامی محشری بود.) نخورد، منم نخوردم. میگم بیا بریم باغ گوجه و خیار و ... رو بچینیم. میگه من نمیام، میخوای خودت برو. میگم بیا خاک گلدونها رو عوض کنیم، میگه من نمیام بریم از خونه ی خاله خاک بیاریم برای گلدون ها. میگم شربت درست کنم برات؟ میگه نه، خودت بخور! ...  :(


2- این هفته "بین التولدین" محمد و مصطفی هست. پارسال برای تولد من، پدرش یک خودنویس خرید که مصطفی هدیه رو بهم داد. روال به این صورته که فرد متولد شده، بقیه رو میبره یک بستنی فروشی، به جز باباها البته. مهمانان هم هرچی دلشون خواست سفارش میدن و میزبان میخره براشون. بعد هم بهش هدیه میدن. مصطفی نمیدونست توی هدیه ای که برای من خریدن چی هست. بازش که کردم، شب که رفت خونه، به پدرش گفته: برای مریم خودنویس میخری، چرا برای من نخریدی؟! یعنی عاشق این بچه هستم که خودش رو در هر شرایطی با من مقایسه میکنه! :)




فلفل هایی که چیدیم تا بریزیم توی پیتزای امشب

سوال
 رنج کشیدن و فداکاری کردن توی عشق و یک رابطه ی عاطفی لازمه عایا؟ تا چه حد و تا کجا؟!

نتایج مزایده:

عرض کنم که برنده یک استاد ناشناس هست که گفته میاد و برامون یک کلاس آموزشی که عمری دوست داشتیم بریم، و پولش رو نداشتیم، برگزار میکنه. منم که عاشق علم آموزی! وسوسه شدم خب! :) از حضور پرشور تک تک دوستان اعم از نگین عزیز، الی، حاج آقا، بهانه گیر و سایر عزیزان تشکر و قدردانی به عمل میاد. شانستون رو در آوردگاه های دیگری امتحان کنید، انشالله که موفق و موید باشید. :)