این مطلب رو دو سال قبل بعد از شبهای احیا نوشتم، از مراسم شب قدر مسجد امیرالمومنین(ع)، زرگنده.
 مراسم از 12 تا 3.5 شب بود. اول با دعای جوشن  کبیر شروع کردن، حدود 30 بند از دعا رو خونده بودن که یک خانومی با نوه ی دخترش اومد که پیش ما به زور خودشو جا کنه. حالا هرچی هم ما میگیم جا نیست(و واقعا جا نبود و به قول ما چوب بر زمین نمیومد)، میگه اونجا که ما نشسته بودیم سرد بود اومدیم اینجا. خلاصه دختر کوچولو رو به زور نشوند پیش ما و خودش هم به زحمت زیاد نشست جلوی بچه. دختره 9-10 ساله بود. با چهره ی خیلی معصوم و دوست داشتنی، اما بیچاره از نبودن جا گریه اش گرفته بود....
مادربزرگش هم شیرینی و میوه در آورد به زور به دختره میداد و می گفت الان تمام میشه عزیزم، الان تمام میشه! به خانومی هم که اون سمت بچه نشسته بود و داشت نگاه می کرد این صحنه رو، با قیافه ی حق به جانبی گفت: بچه باید از الان بیاد مسجد بفهمه عبادت چیه!!!  (من با این سنم قبل رفتن به مسجد داشتم فکر می کردم از سالهای بعد دعا رو خودم توی خونه بخونم و بعدش برای بقیه ی مراسم برم مسجد. کما اینکه شب نوزدهم همین کارو کردم و خیلی هم خوب بود. توی مترو موقع رفتن دعا خوندم.بگذریم.)
این دعا با همه ی اشک و آه های دخترک بیچاره تمام شد. من رفتم بیرون یه شربتی بخورم. وقتی برگشتم دیدم خانوم جان و دختر کوچولو به نماز ایستادن. ما هم فکر کردیم که حتما نماز دو رکعتی لیله القدر رو می خونن. بعد که دیدم خیلی طولانی شده و پیاپی قامت می بندن؛ گفتم حتما نماز 100 رکعتی امشب رو دارن می خونن. که خب خدا رو شکر خانوم جان در عبادت تخفیف داده بودن به این دختر معصوم فهمیدیم نماز شب بوده. بعد 4 تا نماز اول خانوم جان داشت به بچه می گفت نماز شفع رو چطور بخونه. بیچاره از خواب و خستگی درست نمی فهمید چطوریه. من کلی دعا می کردم که بعدش بچه رو مجبور نکنه نماز وتر رو هم بخونه، که خب چون ما مستجاب الدعوه هستیم(!) مجبور نکرد بچه رو. دختر بیچاره از شدت خواب چشمهاش قرمز شده بود. چهره ی بسیار مظلوم و دلنشینی هم داشت. دعا کردم که از امشب براش خاطره های خوب بمونه نه زجر در عبادت و....
نمیدونم چی باید گفت به آدمهایی که فکر میکنن به زور میشه کسی رو مسلمان کرد. به زور میشه کسی رو نمازخون کرد. به زور کسی عبادت رو یاد می گیره. دیگه نمی دونم در تحلیل رفتار این خانوم جان و امثالهم چی باید گفت. مغزم از دیشب از تحلیل ناتوان شده.{ البته از دیشب همون دو سال پیش!! :) }