1- همیشه تحسینش می کردم، با اینکه 19 ساله بود که از ایران رفت، هیچوقت خودش رو گم نکرده بود. دو هفته بعد دفاع دکتریش توی بهترین دانشگاه دنیا، همه چی رو جمع کرد و برگشت ایران. بماند که تحملش نکردن و یک سال بعد رفت. می گفت مسلمون بودن گیاهخوارم کرده! توی قطارهای بین شهری آمریکا هم نمازش رو میخوند، همیشه فکر میکردم خیلی بعیده بعد از 25 سالگی، آدم تغییر خاصی در اعتقاداتش به وجود بیاد... چند روز پیش باهاش چت می کردم، گفت آلمان هستم. گفتم خوب ماه رمضونی اینور و اونور می چرخی و روزه نمی گیری ها! خندید و گفت دیگه نماز هم نمی خونم، گفت اعتقادم رو به دین کلا از دست دادم...


2 -کلی حرف برای گفتن توی ذهنم هست، منتها دستم به نوشتن نمیره. اینجا تا هفته ی دیگه به روز می شه، بعد آرشیوم رو میارم از بلاگفا؛ که تو مدتی که نیستم، اگر خواستین سری به آرشیو بزنید. سوالی هست بپرسید.


3- دنیای بچه ها رنگیه، لباس های رنگی و شاد، اتاق رنگی، وسایل رنگی و... کمتر بچه ای هست که لباس سیاه داشته باشه، خیلی هاشون حتی دوست ندارن با مداد سیاه نقاشی بکشن. خط خطی کردن رو هم با مدادرنگی انجام میدن... حالا فکر کنید بچه هایی هستن که تا حالا مدادرنگی ندیدن، حتی نمی دونن چیه و به چه کاری میاد. مداد، براشون همون مداد گرافیتی سیاه رنگه که ما باهاش ریاضی حل میکنیم... دنیای این بچه ها چه رنگیه؟


4- فصل، فصل برداشت برنج است...



+ برای دیدن عکسها در اندازه ی واقعی روی هر عکس کلیک بفرمایید.