تا الان به این فکر کردین که مثلا برین دیدن کسی که هیچ شناختی ازش ندارین؟ مثلا برین دوستان وبلاگیتون رو ببینید؟! اصن این بلاگستان و زندگی روزمره تون براتون مرزی داری؟ یعنی شما آدم متفاوتی هستین خارج از اینجا؟ یا کلا شخصیت متفاوتی دارین؟ یا نه مثل همینجا هستین؟ اصن این موضوع مهم هست توی دیدن آدمهای جدید؟! خب بزارین من از تجربیاتم در موارد این چنینی براتون بگم. اولش بگم که این پست یک مخاطب خاص داره، یک دختر خانوم دبیرستانی که کوچکترین خواننده ی این وبلاگ هست و ده سالی از من کوچکتره و به حسب اتفاق؛ ما همشهری از آب در اومدیم. طبعا به خاطر سن و سال ایشون من از خواستگاریهایی که شبیه blind date بوده و معرفان عزیز زحمت کشیده و چیزی نگفته بودن تا ما هیچ دیدی نداشته باشیم، حرفی نخواهم زد که بدآموزی نداشته باشه. :)

من وقتی برای ارشد انتخاب رشته می کردم، به سایت دانشکدمون سرزدم و با یک لیست 17 نفری از اساتید روبرو شدم. خب بین 17 نفر طبعا یکی پیدا میشه که زمینه ی تحقیقاتیش مورد علاقه شما باشه. بعدا که وارد شدیم، دیدیم که کلا گروه ما یک نفره هست! ازونجایی که خیلی بی مسئولیت بودن، ننوشته بودن که اینها اسامی کل استادهایی بوده که از سالهای قبل با ما همکاری داشتن و ... خب این یک نفر هم زمینه ی کاریش مورد علاقه من نبود. قوانین خیلی سختی توی دانشگاه های دولتی وجود داره در مورد انتخاب استاد راهنما که به شما اجازه نمیده استادی خارج از دانشگاه انتخاب کنید. منتها من میخواستم اینکارو بکنم. یکی از دوستام گفت که یکی از دوستانش با فلان استاد کار میکنه، بهش ایمیل بزن ببین چطوریه، من همین کارو کردم( یک ویژگی خیلی مثبت استاد مذکور که راهنمای من شد، این هست که شدیدا با تکنولوژی جلو میره و حتی از ما جوونترها هم جلوتره و راهنماییمون میکنه و اگر سفر نباشه، همه ی ایمیلهای یک روز رو شبش جواب میده.)، خلاصه استاد از ما رزومه خواست و ما رو ندیده قبول کرد. بعدش ما گروه رو راضی کردیم. گروه هم استاد منو تا روز دفاعم ندیدن، علت اجازه دادن هم این بود که گفتن وقتی همچین استادی میخواد با دانشجوی ما کار کنه، چرا ما نزاریم؟! ( استاد مذکور یکی از غولهای شبیه سازی سیالی در دنیاست.). خلاصه ما بعد از کسب رضایت گروه و ... رفتیم استادی که ندیده ما رو اپلای کرده بود، ببینیم، قرار بود برم سر کلاسشون، روز موعود توی سایت دانشگاهشون عکس استاد گرام رو دیدم و بعد رفتم طبقه ای که قرار بود کلاس تشکیل بشه، منتظر موندم، بعد استاد اومد و بعد از کلاس خودم رو بهشون معرفی کردم و .... بقیش رو هم می دونید دیگه. :)

+ اون روزها و در واقع تا روز تصویب پروپوزالم که قبلا ازش نوشتم، هیجان داشتم و البته کمی استرس. بعضی آدمها از قرار گرفتن در موقعیت های جدید و ناشناخته می ترسن، این هم اغلب ذاتیه، گرچه میشه کمی بهترش کرد با تمرین. منتها من از جمله ی آدمهایی هستم که ازینجور چیزها استقبال میکنم. دیدن آدمهای جدید و جاهای جدید و تجربیات جدید رو دوست دارم.

++ نکته ی مهم! منظورم از تجربه ی جدید، تجربه ی هیچ نوع خریتی نبوده و نیست! با همه ی ریسک پذیریم، معتقدم ترس یک ویژگی خیلی مهم و مثبت برای خانومهاست. من هنوز تا مسیری رو نشناسم، تاکسی سوار نمیشم. پیاده یا با اتوبوس میرم و ...هیچوقت ماشین بین راهی سوار نمیشم در فاصله بین تهران و شمال و ... خلاصه که ما شما رو به راه ناصواب هدایت نکردیما! :)


+++ ادامه خواهد داشت ان شاءالله.