این مطلب رو میخواستم از روز کنکور بنویسم، برای المی. اما گفتم صبر کنم تا نتایج بیاد.

یکی از سخت ترین کنکورهای ریاضی فیزیک همه ی دوران ها زمان ما بود.

انقدر بگم که یک سوال فیزیک کنکور ما،

یک اثباتی از یک رابطه ای بود که تو جلد چهارم کتاب هالیدی اومده بود و نه جای دیگه ای.

من خونده بودم البته و درست جواب دادم؛ اما دقیقا همون موقع به این پی بردم که چه امتحان مسخره ای!

از همکلاسیهای من فقط سه نفر به این سوال جواب دادن که دوتاشون غلط بود جواباشون.

من برگه پاسخ نامه رو که تحویل دادم، شروع کردم به گریه کردن و تا خونه یکریز گریه میکردم توی خیابون.

نتایج هم که اومد میخواستم دوباره بخونم برای سال بعد، خدا مادر رو خیر بده که نذاشت همچین کاری بکنم...


این رو به عنوان کسی بهتون میگم که بهترین دانشگاه های این کشور رو دیدم، بهترین اساتید رو دیدم،

سر کلاس اساتید مختلف تو دانشگاههای مختلف رفتم و کتابی نبوده تو منابع درسی که زیرو رو نکرده باشم،

آسمون همه جا یک رنگه. خیلی خیلی به خودمون بستگی داره که چکار میکنیم.

بعد هم این یادتون باشه که از درس خوندن توی دانشگاه، سه تا چیز نصیب ما میشه،

اول مدرکمون (معدلمون)، دوم سوادمون ( دانش ما نسبت به رشته تخصصی مون)

و سوم تجربه روزهای دانشجویی مون (فعالیت های هنری، فرهنگی، سیاسی).

بعد از یکی دو ترم درس خوندن توی دانشگاه، هممون متوجه میشیم که چی میخوایم و دنبال همون میریم.

دانشگاه فرصت بی نظیریه برای تجربه ی استقلال در یک ماکت جامعه، زور شنیدن و از رو نرفتن،

و اینکه عواقب کارهامون رو خودمون بپذیریم و والدینی نیستن که بیان با مدیر و ... صحبت کنن.


+ تجربه من زیادی سنگین بود. دانشگاهی بسیار سخت گیر و دانشکده ای بسیار منظم و سختگیرتر! 

گرچه اذیت شدم، اما الان با خیلی چیزها که باعث جازدن بقیه میشه، ناامید و دلسرد نمیشم. :)


++ موفق باشین. :)