جمعه رفته بودیم خونه ی خالم. ماه دیگه عروسی دختر خالمه با یک پسر خیلی خوب و آقا که ما از بچگی میشناسیمش.

عروس ما اصلا خوشحال نیست. مدت هاست که غم و ناراحتی تو چهره ی خودش و همسرش پیداست.

خواهر بزرگ عروس که یکسالی ازش بزرگتره چند سال پیش تک عروس یک خانواده ی خیلی بزرگ و ثروتمند شده؛ ازین خانواده های خیلی تشریفاتی که  مراسمی عروسی بزرگ و با شکوهی! برگزار کردن و همه ی آداب و رسوم مربوط به دوران عقد و اعیاد و ... رو به گرون ترین نحو ممکن بجا آوردن.

و خانواده ی داماد دومی از لحاظ وضع اقتصادی در سطح خیلی پایین تری هستند؛ و طبعا قابل مقایسه با داماد اولی نیستن.

داماد دومی پسر بسیار خوب و پر تلاشیه. شبانه روز داره کار میکنه، اما باز هم همسرش ناراضیه. و این خیلی بده. خیلی بد...

+ کاش اینجوری نبود. کاش ما به بهانه ی مقایسه ی داشته های دیگران با نداشته های خودمون؛ زندگی رو به کام همدیگه زهر نمی کردیم. ای کاش..