1- این روزها شدیدا سرم شلوغه. انقدر کار سرم ریخته که خدا میدونه. البته برنامه ریزی کردم که به همه کارها برسم. اما به هر حال وقتم کمه. فردا هم قراره معرفی بشم به عنوان رئیس! خودم میدونم دلتون میسوزه برای بچه های بنده خدا! اما همینه که هست! مشکلی هست عایا؟! :)))

2- همچنان هدیه هست که میرسه به مناسبت تولد! دیروز دخترخاله جان با همسرشون اومدن منزل ما ناهار، و به من یک بلوز و یک روسری خیلی زیبا هدیه دادن... غرض اینکه دوستان ماهی رو هر وقت از آب بگیرین تازه هست! :)))

3- دو تا عروسی دعوت هستیم، یکی فردا شب، یکی هم آخر هفته. من نه خودم لباس خریدم و نه گذاشتم کسی لباس بخره! به نظرم این یکی از چیزهاییه که ما خانوم ها در موردش اسراف میکنیم. مگه سالی چند تا عروسی میریم که اگر یک لباسو چند بار بپوشیم دلمون رو میزنه؟ حیفه این همه پول پارچه و دوخت و ... نیست که تا جون داره ازش استفاده نکنیم؟! والا...

4- گاهی منتظری از کسی خبری خوب بشنوی، منتظری ببینی که خوشحاله و بالاخره دنیا به دلش چرخیده، اما... اما من آدم امیدواریم، ته ته دلم همیشه روشنه. :)