سلام به همه دوستان عزیز، من ساعت 12.30 پریشب از منزل خارج شدم و دیشب ساعت 3.30 بامداد برگشتم. انقدر خسته بودم که به خودم وعده دادم میرم تو اتوبوس و میخوابم تا صبح... ولی زهی خیال باطل! یک خانومی پیش ما نشسته بود و تا 2 ما رو به حرف گرفت. بعد هم خیلی زود رسیدیم، ساعت 4.30، تو دلم گفتم کاش دیرتر میرسیدیم و من میخوابیدم بازم... بعد با این خانوم که میخواست بره ارشد ثبت نام کنه، و دانشگاهش رو بلد نبود، سوار اتوبوس شدیم و تا یه جایی هم مسیر بودیم. بعد رفتم خوابگاه. اعتراف میکنم که خیابون منتهی به خوابگاه رو تا حالا انقدر آروم ندیده بودم، 5.40 رسیدم خوابگاه و نماز و کمی خوابیدم و بعد هم دانشگاه. بعد کمی علافم کردن تا 12.30، بعد گفتن که امیدوار نباش کارت راه بیفته، بعد رفتم نماز، بعد دوباره رفتم پیگیری، بعد نامم رو بردم دبیرخونه ثبت کردم و ... به نظر نمیاد که بخوان از خر شیطون بیان پایین. اونم وقتی که خودشون اشتباه کردن و نامه منو گم کردن، یاد دانشگاه لیسانسم میفتم که در یک جریان خفن تری اشتباهشون رو پذیرفتن. بگذریم. رفتم خوابگاه ناهار و چای خوردم ورفتم آی پی ام، پیش استاد لیسانسم. یک ساعتی نشستم و با هم حرف زدیم و بعد رفتم ترمینال، حدود 9. نماز خوندم و راه افتادیم و ساعت 3.30 صبح رسیدم. 7.30 پاشدم و رفتیم بیرون با خانوم ها. یک منطقه جنگلی با یک رودخونه کم عمق. جایتان خالی بود.به یاد تک تک تون بودم. ( مردم میرن اماکن زیارتی جای دوستان رو خالی میکنن، من موقعی که داشتم توی آب راه میرفتم یادتون بودم!)

الان هم نیمه جنازه برگشتم خونه. خوبید شما؟


امروز