من هم مثل همه ی آدم ها کمبودهای زیادی داشتم توی زندگیم. اما به سختی یادم میاد. چند روزی که برای این پست فکر میکردم، یادم اومد که من عروسک نداشتم. بعد مامان یک روز با پارچه متکایی قهوه ای رنگی برامون عروسک درست کرد و سرش رو طوسی رنگ گذاشت و با پارچه پرش کرد. براش یک پیراهن چیندار دوخت و ... من تا مدتها با داشتنش احساس خوشبختی میکردم. یادم نمیاد که نگاهم به عروسک دست کسی رفته باشه، یا حسرت عروسک توی مغازه ای رو بخورم. عروسک من دوخته شده بود و این خیلی مهم بود برام؛ خیلی چیزهای دیگه بود که الان دیگه اصلا یادم نیست، خیلی آرزوها، خیلی خواسته ها که بهشون نرسیدم و خیلی ها هم که رسیدم بهشون و ... اما اینها مهم نیست، خیلی اوقات توی زندگیم مثل هر آدمی اشتباه کردم، راه رو اشتباه رفتم و دوباره برگشتم، اما به نظرم همه ی اینها لازم بود. همه ی اشتباهات و کمبودها و ... لازم بود تا من بشم چیزی که الان هستم. من از بچگی آدم حسرت به دلی نبودم، الان هم نیستم.

هر چیزی که واقعا خواستم رو به دست آوردم. شاید باورش سخت باشه براتون، من تو جمع های غریبه به شدت خجالتی بودم. به شدت... اولین تجربه سرصف پشت تریبون رفتنم رو براتون گفتم توی صندلی داغ. بعد از اون تو همون 7 سالگی تصمیم گرفتم اینجوری نباشم، برام سخت بود. چون من حتی سلام هم نمیتونستم بکنم. اما کم کم تمرین کردم و بهتر شدم. الان هم یک آدم نرمال محسوب میشم، نه زیادی درونگرام و نه زیادی برونگرا. معمولیم. مشکل ارتباطی ندارم تقریبا، حد ارتباطات رو رعایت میکنم و ... سعی دارم که ضعفهام رو بهتر کنم.

من یک آدم کاملا معمولیم. تفاوت خاصی با دیگران ندارم، به جز یک چیز که شاید منو با بعضی ها متفاوت کنه. من با مشکلاتم زندگی نمیکنم. من سعی میکنم که حلشون کنم. برای بهتر شدن و برای رشد تلاش میکنم. خیلی اوقات این کار واقعا سخته، اما کمتر پیش بیاد که ناامیدیم طولانی بشه. سعی میکنم که بهتر بشم. اما هنوز خیلی راه مونده تا تکامل...

+ یادمه دبیرستان که بودم زبانم خیلی ضعیف بود، بین دوستانم که خیلی خفن بودن، این موضوع بیشتر به چشم میومد. معلم زبانم صرفا چون من دانش آموز محترم و آرومی بودم، به روم نمی آورد که با سطح کلاس خیلی فاصله دارم. پیش دانشگاهی که بودم رفتم پیش معلم زبانم و موضوع رو بهش گفتم که خب من زبانم خیلی ضعیفه و ... چکار کنم که مشکلم حل بشه؟ معلمم بهم راهکاری گفت که بهم خیلی کمک کرد. خیلی ساده به نظر میومد، دوستانم بهم میگفتن بی فایده هست، منتها من حرف معلمم رو عملی کردم و زبانم رو توی همه مقاطع تو کنکور خیلی خوب زدم و نقطه ضعف من شد نقطه قوتم. تو ارشد رشته ما هیچ کتاب فارسی نبود اون زمان، ولی من به مشکلی دراین مورد برخورد نکردم. نمیگم که اون سال پیش دانشگاهی برام سخت نبود، اما شدنی بود و شد. خیلی از بچه های مدرسه ای رو میبینم که درسی رو بلد نیستن و بیخیالش میشن... این نگاه رو تعمیم بدیم به کل زندگی، دستمون میاد که خیلی اوقات خیلی از مشکلات رو میبینیم، اما به فکر حلش نیستیم. دنبال راهکار نیستیم... من سعی کردم که اینجوری نباشم، سعی میکنم که نباشم...