1- امروز زنگ زدم جایی تا خبر تغییر یک برنامه خانوادگی رو به کسی بدم، ازم خواستن برم برای تدریس خصوصی. ساعت 7 که رفتم، دیدم شاگردم معلول حرکتی هست. جا خوردم... از طرفی برام جالب بود. اعتماد به نفسش کم بود. میگفت من کُند هستم، گفتم منم بودم. من دست چپ و راستم رو قاطی میکنم، گفتم منم هنوز بلد نیستم. آخرش قرار شد علاوه بر درس، بهش خوش نویسی تحریری هم یاد بدم. خدا بهم صبر و حوصله زیادی باید بده.  :)

2- یک مطلب مفید هم بنویسم، ما عضو شورای مرکزی جایی بودیم و هستیم... چند سال قبل به این نتیجه رسیدم که بودن من، باعث میشه جدیدتر ها رشد نکنن، یعنی نبودنم از بودنم مفید تره، این شد که دو سالی بچه ها رو به حال خودشون رها کردیم، بعد از دو سال نتیجه خیلی خوب بود. بقیه اعضای شورا هم همینطور. هر کدوم یکی دو سال نیومدن و نتیجه خوبی بود در کل. این اصل توی مدیریت همه جا در کل دنیا هست... حتی استیو جابز هم از مدیریت اپل به وسیه هیئت مدیره ای که خودش انتخاب کرده بوده، در دوره ای کنار گذاشته میشه، واقعیت اینه که هیئت موسسان میتونن بعد از مدتی پاشنه آشیل هر مجمعی باشن... امروز هم این موضوع رو در مورد جایی که چندی قبل گفته بودم مدیرش شدم، به عینه دیدم.