من از راهنمایی پینگ پنگ بازی می کردم. انگیزه اولیه ام نمره تشویقی ورزش بود

که کارت باشگاه برامون به ارمغان! داشت. اما کم کم ازین ورزش خوشم اومد.

سالهای راهنمایی و دبیرستان تمام شد و من رفتم خوابگاه.

( واقعیت اینه که خوابگاهی بودن وقتی هنوز 18 سالتونه، تجربه سختیه. حتی اگر خوابگاهتون توی دانشگاه باشه و حتی تر! اگر همه چیز اعم از نونوایی و بانک و سوپر و خشکشویی و لباس فروشی و ... توی دانشگاه باشه و شما هفته به هفته هم پاتون رو از محوطه ای که تو نقشه تهران به عنوان فضای سبز مشخص شده نزارید بیرون، بازم سخته. تجربه ی خوب اما سخت و گرونیه. )

خلاااااصه ما ورزش رو در دانشگاه هم ادامه دادیم و عضو تیم دانشگاه شدیم،

اما روزی از روزهای پاییزی در محوطه خوابگاه زمین خوردیم

و با صورت افتادیم روی سنگ های بزرگ حیاط و مصدوم شدیم و ورزش رو کنار گذاشتیم.

( البته قضیه به همین سادگی هم نبود. مربی تیم عوض شد و مربی جدید بسیار بداخلاق بود و بازیکن چپ دستی مثل من رو دوست نداشت. مدتی به خاطر آسیب دیدگی نرفتم باشگاه، بعد که رفتم دیگه قبولم نکرد و من هم کوانتوم مکانیکم شروع شده بود و ادامه ندادم دیگه.)

گاهی وسوسه میشم دوباره شروع کنم...

منتها هر جایی زنگ میزنم توی شهرمون بهم اطلاع درست و حسابی نمیدن... :(


+ ما برای کوانتم، و برای خیلی چیزهای دیگه بهای سنگینی دادیم.

خیلی از آروم بودن هامون از سر بی تفاوتی نیست.

از بابت گذراندن تجربه های خیلی سنگینه.

خیلی سنگین...