1- امروز اولین بارون پاییزی رو دیدیم. اولین بارون جدی رو، همون ساعت اول کل کوچه و خیابون ها رو آب گرفته. از حیاط خونه سوار ماشین شدم و تا در خونه شاگردم با ماشین رفتم. موقع برگشتن هم پیاده برگشتم. اگر کسی رو دیدین که تو پیاده رو های پر درخت شهر داره پیاده روی می کنه، بدونید من بودم. با چادر و مانتو و روسری خیس خیس برگشتم خونه. :)

2- خونه شاگردم طبقه بالای خونه مصطفی ایناست. آخر کلاسم که رفتم ازشون خداحافظی کنم، دعوت شدم به خوردن چایی. مصطفی چای دم کرده بود. نون و پنیر هم لقمه می گرفت برام. کیک تولد مادرش رو هم خوردم. جاتون خالی. :)

3- شاگردم بهتر شده، امروز ازم پرسید چطوری سریعتر بنویسم؟ چطوری سوالا رو حل کنم؟ چطوری... کم کم بهتر میشه. خیلی ازم انرژی می گیره. اما احساس خستگی یا کلافگی ندارم وقتی بهش درس میدم و این خیلی خوبه. :)

4- امروز مادر میخواست آش رشته درست کنه، ماست کیسه انداخته رو ریخته بود توی آب تا شُل بشه و بریزه توی ماست. منم که کدبانو! از همون ماست برداشتم و ماست و خیار درست کردم و با بابا مشغول خوردن بودیم که مامان اومد! هیچی دیگه... مجبور شد دوغ درست کنه و بریزه توی آش. آش خوشمزه شد. گرچه به فرموده خواهر خانم کمی ترش بود. من که دوست می داشتم. :)