شنیدین که وقتی یک فنر رو زیاد فشار بدن، یک جایی در میره؟ حالا حکایت منه. با اینهمه کاری که داشتم، امروز رو کلا تعطیل کردم! از صبح نشستم به فیلم تماشا کردن، غذا خوردن، و تلفن کردن؛ اول به میزبان گرامی، بعد به یک دوست عزیز، بعد چند تا تلفن برای کارهای دیگه. و الان هم میخوام برم پیاده روی.

زبانم رو نخوندم، حال آنکه عقب هستم و دوستم حتما از دستم دق میکنه در انتها!

امتحان زبانم رو ننوشتم، در حالیکه میخوام این هفته به استادم تحویلش بدم!

پایان نامه ای که قرار بود ویرایش کنم رو فقط خوندم، هنوز شروع به نوشتن نکردم!

میخوام قبل سفر برای شاگردم سوال طرح کنم، هنوز که انجامش ندادم!

یک مقدار خرید دارم، که اونها هم میمونه برای فردا ان شاءالله!

چند تا تلفن مهم دیگه هم باید بزنم و کارهایی رو برای فردا هماهنگ کنم!


ولی مهم نیست. خوشحالم که میرم سفر، کار که همیشه هست. والا...