پدربزرگ سالها قبل خاطره یک شب عاشورایی که تو کربلا بودن رو برامون تعریف کردن،

این خاطره رو تقریبا ده سال پیش گفتن برامون، مربوط به حدود شصت سال پیش میشه،

میگفتن شب عاشورا هیئت عزاداران یک میدان گاهی بزرگ درست کردن توی بین الحرمین،

بعد یک نمایشی شبیه تعزیه اجرا میکنن و شهادت تک تک یاران امام رو نشون میدن،

میگفتن مردم همون واکنش های همیشگی رایج به این جور مراسم ها رو نشون میدن،

یکی از بازیگران نمایش که لباس شیر پوشیده، میاد روی صحنه و میره کنار نهر علقمه،

دستی نمایشی رو بلند میکنه و میزنه به سرش، با این حرکت کل جمعیت میره جیغ میزنن و گریه میکنن،

پدربزرگ آدم کم حرفی بود، فقط همین خاطره رو برامون گفتن،

میگفتن شب عاشورا توی کربلا کسی تا صبح نمیخوابه...

یاد اون روضه میفتم... مکن ای صبح طلوع... مکن ای صبح طلوع

امشبی را شه دین در حرمش مهمان است...

ظهر فردا بدنش زیر سم اسبان است...