دیشب کاملا اتفاقی تصمیم گرفتم برم سایت دانشکده لیسانسم رو ببینم، که سخنرانی چیزی هست یا نه،

بماند که بعد از فارغ التحصیلی، فقط یک بار گذرم به دانشکده مون افتاده، دانشگاه مون رفتم چند باری البته،

اطلاعیه ای دیدم که مراسم تودیع استاد ... برگزار شده، استادمون بازنشسته شده بود، و عکسش هم بود،

همه ی خاطرات دوران کارشناسیم به یادم اومد، کلاسهای درسش که دو ساعت تمام بی وقفه درس میداد،

دانشجوهایی بودیم که جرات نداشتیم حتی روی صندلی ناصاف بشینیم!  چه برسه به اینکه  لم بدیم مثلا!

استادی که موقع درس دادن محو صحبتهاش بودیم، چون کافی بود سوالی بپرسه و بلد نباشیم جواب بدیم!

استادی که تو درس هایی که ارائه میکرد، استاد مسلم بود و از لحاظ علمی کسی به گرد پاش نمی رسید!

و این استاد مسلم... فکر میکرد جوجه ای مثل من میتونه زمینش بزنه. هنوزم هم طرز فکرش عجیبه برام...