1- این هفته ای که نبودم، روزها مثل روزهای دیگه بود، کمی سخت تر و گاهی هم بهتر و لذت بخش تر. بعضی آدمها هستن که دیدنشون این رو به آدم یادآوری میکنه که آدمهای وقیح و بی چشم و رو هنوز هم هستن، حتی اگر ما نبینیمشون و نخوایم ببینیمشون. برعکس بعضی آدمها مثل لبخند خدا هستن. نور و رنگ و انرژی می پاشن به زندگی آدم و بابت بودنشون باید خدا رو شکر کرد.

2- دلم برای آدمهایی که قربانی تصمیمات و انتخابهای نادرست دیگران هستند، می سوزه، بچه هایی که تو خانواده های نامناسب رشد میکنن، آدمهایی که قربانی اشتباهات دیگران میشن و ... امروز داشتم فکر میکردم مگه ما قراره چقدر زندگی کنیم که اینجوری خون همدیگه رو به خاطر این دنیای پست تو شیشه می کنیم... کاش کمی به خودمون بیایم.

3- شاگردهام توی یک مدرسه روستایی خیلی شیطونن... خیلی. یکیشون رسما از دیوار راست میره بالا. به من میگه خانم انقدر که سر کلاس شما من جزوه نوشتم تو کل این سال تحصیلی ننوشتم! انقدر پایه تحصیلیشون ضعیفه که منو ناامید میکنن کاملا و گاهی فکر میکنم دارم آب توی هاون میکوبم... اما خب من به این راحتی ها از رو نمیرم! بالاخره پیشرفت میکنن ان شاءالله.

4- در مدت نبود ما مقادیری پیام خصوصی بامزه بهمون رسید، اما یکی نبود بیاد ناز ما رو بکشه که بیا و نرو و ... حسن خوبیش! اینه که خیالمون راحته یه موقعی حرفامون تمام شد و خواستیم کلا ننویسیم، پا روی احساسات کسی نگذاشتیم اقلا. :))