مریمی خسته هست، خیلی خسته.
هر روز به خودش می گوید امروز که کلاسهایش تمام شد،
می آید و مثل یک دختر خوب می نشیند و درس میخواند!
اما نمی شود. انقدر خسته هست که مغزش کار نمیکند.
شاگردهای امسال بدجوری خسته اش میکنند. ضعیف هستند
و مریمی معلمی نیست که بنشیند
و نگاه کند که دانش آموزان همینجور ضعیف بمانند و پیشرفت نکنند
و بنابراین به هر قیمتی شده به آنها خواهد آموخت.
اما یکی بیاید و به مریمی بگوید خودش چکار کند؟! :(
+هر جور زمان رو مدیریت میکنم فرصت نمیکنم خودم زیاد درس بخونم.