1- خاله و شوهرخاله من یک عاشق و معشوق واقعی بودن. مدام برای هم دلواپس بودن، مدام ناز هم رو میکشیدن، صداشون حتی بالا نرفت برای همدیگه. هیچوقت شوهرخاله با خاله بداخلاقی نکرد، هیچ وقت به هم اهانت نکردن. اوضاع مالی چندان خوبی نداشتن. کم مشکل نداشتن توی زندگی. اما همیشه عاشق هم بودن. خاله من بی سواد بود و شوهرخاله حدود 50 سال پیس لیسانس گرفته بود و یکی از قدیمی ترین معلم های ادبیات شهر ما بود. فکر نمیکنم به کسی به اندازه خاله جونم سخت بگذره... اما خدا به آدم صبر میده...


2- باید برگه های این بچه ها رو تصحیح کنم. اگر بدونید چیا نوشتن تو برگه هاشون. با خودکار قرمز! جواب سوالات رو نوشتن، غلط غولوط! و درهم و برهم! خدایا کی قراره این بچه ها انضباط یاد بگیرن؟! می فرمایند که خانم بگیم یکی از دوستامون هم بیاد سر کلاس؟! میگم خب آره، چرا می پرسین؟! میگن خانم آخه انقدر چاقه که اگر بیاد دیگه کسی سر کلاس جا نمیشه! :|


3- وقتی یکی از عزیزانتون فوت میکنه، چه آهنگی میتونه حال شما رو توصیف کنه؟ من وقتی عزیزی رو از دست دادم، یک سال تمام هر روز این قطعه کنسرت "همنوا با بم" استاد شجریان رو گوش میکردم. دریافت